مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
رهایی چیست؟
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود، حلاج بیدرنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد.
مرد گفت:
تو دیوانه هستی،
این تویی که به ستون چسبیدهای...، ستون تو را نگرفته است.
منصور گفت:
"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،
هیچکس تو را مقید نکرده است.
قید و بند تو
کاذب است.
تو در بند خویشی ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مقید
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
رهایی چیست؟
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود، حلاج بیدرنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد.
مرد گفت:
تو دیوانه هستی،
این تویی که به ستون چسبیدهای...، ستون تو را نگرفته است.
منصور گفت:
"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،
هیچکس تو را مقید نکرده است.
قید و بند تو
کاذب است.
تو در بند خویشی ...
به تعداد فرصت دوباره ای که به یه رابطه میدید؛
احمقید..!!
و بیش از هر کلمه ای،
باید از همیشه ها
و هرگزها
و هیچوقت ها
و هیچ کجاها پرهیز کرد.
از این "همیشه با تو می مانم" ها
و "هرگز ترکت نمی کنم" ها
که "های" آغازشان
با دو چشم حیران و متعجب
به آدمهایی می نگرد که مقید به زمان و مکان اند،
اما فراتر از زمان و مکان، وعده می دهند و باور و اعتماد را به سخره می گیرند.
گاهی از خودمان می پرسیم: از کی، کلمات اینقدر خالی از معنا شدند؟
از کی شروع کردیم به سخن گفتن با زبانی که می دانستیم، اما نمی فهمیدیم.
دالِ دوست داشتن/حسین وحدانی
خوشبخت واقعی آن کسی است که،
بتواند به خود بگوید:
من می خواهم راه بروم نه به مقصد برسم.
و بدبخت کسی است که،
خود را مقید می سازد و می گوید:
من میخواهم به مقصد برسم ،
رسیدن مردن است...
" نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
" اوریانا فالاچی "
سر سفره عقد نشسته بودیم...
عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد...
حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد؛
دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی شود!
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟!
گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد، جایش توی این
دنیا نیست...
خاطره ای از همسر شهید « حسین دولتی»
هنوز بعضی از همکاراش توی بیمارستان بی حجاب بودن ،
همین طور بعضی از زن های فامیل
ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد . واسه همین بعضی ها بهش توهین می کردن
و می گفتن از تو بعیده این همه ساده باشی !! و تحت تاثیر جو انقلاب قرار بگیری ...
آخه این چیه سرت کردی ؟!!
مهین هم میگفت : من به بقیه کار ندارم و برای حجابم هدف دارم .
چون مسئله ی حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی با حجاب نشدم
به خونوادش هم که به خاطر توهین ها ناراحت می شدن میگفت :
مطمئنم همین هایی که به حجاب اهمیت نمی دن بیشتر از من بهش مقید میشن