یک جوری میگن پتو مسافرتی
.
.
.
.
انگار بقیه پتوها همشون سرکارن و تفریح نمی رن ، من خودم یک ملحفه سراغ دارم جهانگرده !!!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ملحفه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻗﺮﺍﺋﺘﯽ:
ﭼﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ آدمﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﯽﺷﻦ، ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ؟؟؟
ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪﺍﻧﺪ:
۱. ﻋﯿﻨﮏ
۲. ﻣﻠﺤﻔﻪ
۳. ﻓﺮﺵ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﮑﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻋﯿﻨﮑﺖ، "ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ" ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ "ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ" ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭘﺎﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ بنشیند ﺭﻭﯼ ﻣﻠﺤﻔﻪ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ "ﺳﺮ ﻣﺎﻩ" ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ "ﭼﻨﮓ” (مثل ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ) ﻣﯽﺷﻮﯾﯽ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ "ﺳﺮ ﺳﺎل"، ﺑﺎ "ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻞ"ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﯿﺎﻓﺘﯽ!
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ مؤﻣﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﯿﻨﮏ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ، ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ (ﻭﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺧﻔﯿﻒ).
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﺶ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﮓ!
ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﺮﮎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ; (ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ: ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺎﻓﺰﺍﯾﻨﺪ) ﻭ ﺳﺮ ﺳﺎﻝ (ﯾﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ، ﯾﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻣﺖ) ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.
سلام دوستان عزیز....این متن رو من ب افتخار ی نفر نوشتم ....با نصفه ی نصف استعداد نویسندگیم امیدوارم متنم خوب واقع بشه....
آنگاه که در جنگل تنهایی خویش قدم میزنم صدای نام تورا اززبان گنجشککان وپرنده های خوشصدای جنگل می شنوم...چه دلنشین است....
شاخه های درختان روبروی غروب بینهایت زیبای جنگل دست به دست هم داده دارند جشن و پایکوبی میکنند...
حیوانات کوچک جنگل به قولی مثل ندید بدید هابا چشمان کوچکشان از لابه لایشاخ و برگ درختان مرانگاه میکنند...
چرا وقتی که یادت درقلبم زنده است حسرت دیدن روی ماهت را داشته باشم ...!
کمی بیشتر قدم میزنم دیگر زانوانم تحمل یک قلب سنگین بر روی تنم را ندارند... می ایســـتم......
شاید روزنه ای نور ازبین حصار هزاران برگ کوچک و بزرگ درختان یواشکی فرار کند به دلم .... این دل خسته بتابد تا شاید جان بگیرم.....ولی گویا شب شده و به گمانم آن روزنهی نور خوابیده باشد.....
جنگل در شب وقتی لباس مشکی خوابشرا ب تن میکند خیلی ترسناک میشود....برای اینکه هم خودم را آرام کنم و از سکوت آزار دهنده رها شوم ، شعر لالایی سر میدهم....
لالا لالا لالا لالایی لالا لالا لالا لالایی
لالا خفته گل لاله بخون با غم بخون ناله
لالا لالا شب آروم بگم از دل یا از زانوم
دلم تنگه واسه یارش چون آهنگش اومد یادش
شدم غرقِ تو تنهایی خدا کنه که بیـــایــــی
لالا لالا لالا لالایی لالا لالا لالا لالایی
هیــــسسسسسس!
(با صدایی آرام تر)
بشنو با دل بشنو با جون ببین چی گفت دلم با خون
لالا لالا لالا لالایی
آنقدر لالایی خواندم تا پلکهایم سنگین شد و بر روی تشک زمین و ملحفه ی آسمان خوابم برد......
که در اعماق دریای خوابم نشانه ای از تو دیدم....
آن صندوقچه ی مهربانی و صداقتترا..... گویا گمش کرده بودم ....ماهی عشقم آن صندوقچه را بلند کرد و دردهانش گذاشت تا با خود ببرد....
بیدار که شدم هوا هنوز هم تاریک بود.....
انگاریک کرم شب تاب بهسویم می آمد....نه....مثل اینکه چند کرم شب تاب بود....ولی بازهم حدسم اشتباه بود....
کیستی؟
- .....
- می گویم کیستی؟!
- من منم !!!!!!!
مثل اینکه فرشته بود.نمی دانم چه بود...ولی فانوسش را دیدم انگار شعله ای ازامید در درونم روشن شد.
او می خواست مرا از آن تاریکی بیرون ببرد....فانوسش را دست من داد.....
من باید مواظب شعله ی کوچکش میبودم چرا که ممکن بود نسیمی خسته هم او را ازپا دراورد....
ازبوته های وحشی و درختان خوابیده جنگل گذشتیم ناگهان چهره ای آشنا نگاهم را جلب کرد....
آری آنکه مرااز جنگل تاریک نجات داد عشق تو بود ....
.: پایان :.
حرفهایت را شنیدم،
سنگینتر از آنها
نگاهم بود
در ردیفِ فوقانیِ کتابخانه
کشیدمش به زور
تا کفِ اتاق
خورد به در..
خورد به پایهی تخت..
خورد به دیوار..
پرتَش کردم بر سقف.
از حرفهای تو وُ نگاهم
سنگینتر، خودم بودم
ملحفه را کشیدم
وَ از مدار زمین
خارج شدم!!
"سید محمد مرکبیان"
پاییز جنون ادواری سال است؛ پیراهنش را ریز ریز میکند در ملحفه ای به سفیدی برف خواب میردو...با انگشتانی که از لبه ی تخت بیرون است....