.️.
الهـی.
دراین شب تورابه مهربانیت قسم
دلهاے گرفته راشاد
ودستهاے نیازمندرابے نیازگردان
و قلبے نورانے،تنے سالم
زندگے آرام وخیالے راحت
نصیب دوستانم بگردان.
شبتـون زیبا.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مندر
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
الهی
دراین شب تورابه مهربانیت قسم
دلهای گرفتهراشاد
دستهای نیازمندرابینیازگردان
وقلبینورانی،تنیسالم
زندگی اراموخیالیراحت
نصیب دوستانم بگردان
آمین
شبتون اروم
روزی شیخ حسن خَرَقانی گفت :
خدایا مرا به خودم بنما
لباسی دید آلوده ومندرس
پرسید :
این منم؟
فرمود :آری
گفت :پس آن همه رازو نیاز و عبادت و اشک وزاری چه شد؟خداوند فرمود آن همه من بودم..
تو " جـا " زدی
من " جـا " خوردم
او " جـا " گرفت ...
همین یـک " جـابجـایی "
" جـانم " را گرفت ..!!
***
زندگی نیست ممات است ، تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
***
به کمال عجـز گفتم : که به لب رسیــد جانم !
به غـرور و نـاز گفتی : تو مگر هنــوز هــستی ..؟؟!
فروغی بسطامی
***
از عشق من به هر سـو در شهر گفتگـویست
من عاشق تو هستم .. این گفتگو ندارد
شهریار
***
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید !
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید
کاظم بهمنی
***
مُردم از بس شهــر را گشتم یکی عاقل نبـود
راستی؛ تو اینهمه دیوانه می خواهی چکـار ؟
***
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتاده ای ... مردانــه بـاش
***
آرزویم این است
که بهاری بشود روز و شبت
که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف
و من از دور ببینم که پر از لبخند است: چشم و دنیا و دلت...
شک ندارم کریستین دیور به تو فکر میکرده
هنگام آفریدنِ عطرهایش
و زارا از پاهای تو الهام گرفته
برای طراحی زیباترین کفشهای جهان ...
وقتی تماشا میکنم آمدنت را از دور ،
خود را بر صندلیِ زیباترین شوهای مُدِ جهان میبینم ،
شانه به شانهی ژانت جکسون ،
سوفیا لورن،
اسکارلت جوهانسون ...
و این تویی که ـ آهووار ـ پیش میآیی
بر سکویی ملتهب از فلاشِ دوربینها ...
تماشای آمدنت شرکت در معتبرترین شوهاست ..
و در کنار تو پالتوی مندرسِ من حتا
مدِ سال میشود ...
در اوزاکا، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت. مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباسهای مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیشخوان آمد. قبل از آنکه مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوشآمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیبهایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دستهای مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک میکرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم میکرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتریهای ثروتمند از جای خود بلند نمیشوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همهی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.