هممون داریم تاوان اون مورچههایی که تو بچگی کشتیمو پس میدیم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مورچه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
.️کدام حیوان زلزله را دو دقیقه پیش از وقوع آن متوجه میشود؟.️
.مورچه
.گربه
.موش
.خروس
.سگ
.نمیدونم
.️برای مشاهده پاسخ درست کلیک کنید.
کدام حیوان زلزله را دو دقیقه پیش از وقوع آن متوجه میشود؟.️..
. گربه | . خروس
. مورچه| . سگ
وقتی گرسنهای یه لقمه نون خوشبختیه.
وقتی تشنهای یه قطره آب خوشبختیه.
وقتی خوابت میاد یه چرت کوچیک خوشبختیه.
خوشبختی یه مشتی از لحظاته....
یه مشت از نقطههای ریز که وقتی کنار هم قرار میگیرن یه خط رو میسازن.
. فریاد مورچهها
#محسن_مخملباف
بدترین حال ممکن وسط بودنه
یه جایی که نه خوبی و نه بد
یه چیزی هستی بین این دو که نمیتونی تعریفش کنی
نمیتونی توضیحش بدی، نمیتونی بفهمونی که چی داره به سرت میاد .
نه سقوط میکنی و نه صعود.
مثل مورچهای که افتاده توی ظرف عسل
#پویان_اوحدی
در قلّه هاے بے کسے ام خوبم!
اینجا که ابرهاے رها هستند
لبخند میزنم! که از این بالا
مردم شبیهِ مورچه ها هستند...
#سید_مهدی_موسوی
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم
اونی که تو بهش میگی قطره واسه مورچه سیلابه
از دید خودت به مشکلات بقیه نگاه نکن
خیلی وقتا شاید بیقراری کنم اما همش فک میکنم خدا تا نخواد یه مورچه یه نوک سوزن نمیتونه حرکت کنه،یه برگ از درخت نمیتونه بیفته یه دم نمیتونه بازدم داشته باشه پس منو یادش نرفته منو یادش هست.
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم