زندگى چند بارى زمينم زده،
چيزهايى رو نشونم داده كه هيچوقت نميخواستم ببينم.
غم و شكست رو تجربه كردم.
اما از يك چيز مطمئنم، من هميشه بلند ميشم ...
پ.ن
"ویدیو رو حتما تماشا کنید"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ميخواستم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چند وقتی ميشد كه رابطمون مثل قبل خوب نبود .
تا ديروز كه سخت مشغول كار بودم
اون وسط مسطها هی صفحهی گوشيم روشن خاموش ميشد... حرفاش ميومد رو صفحم... ميديدم داره گله ميكنه اما ترجيح ميدادم نفهمه كه حرفاشو خوندم، تا آروم شه تا بشه باهاش حرف زد. اصولا اون آدميه كه وقتی حالش خوب نيست اصلا نميشه باهاش حرف زد... تا اينكه شب حرفاشو خوندمو ديدم آخراش نوشته ديگه چيزی بين ما نيست، و بعدش شب خوش !
امروز خودش بهم زنگ زد، بدون سلام و عليك شروع كرد به داد و بيداد... گوشيم تو دستم بود و به حرفاش گوش نميدادم، فقط صداش ميومد... تا اينكه يهو هيچی نگفت و من گوشيمو گرفتم كنار گوشم، بهش گفتم چی انقدر تو رو عصبی كرده؟ با صدای بغضآلود گفت: چرا ديشب بعد اينكه گفتم ديگه چيزی بين ما نيست چيزی نگفتی؟ گفتم چون ناراحت شدم! گفت ناراحتيت مهمتر از اين بود كه نذاری من برم؟ اگه واقعا ميخواستم بیخيالت بشم چی؟ مشغول كارات كه ميشی ناراحتيت هم باهاش فراموش ميشه، اما من چی ؟
بهش گفتم ديشب سكوت كردم، چون ميدونستم آدما اينطوری نميرن... آدما وقتی واقعا بخوان برن حرف از خداحافظی هميشگی نميزنن چون براشون سنگ بزرگيه و علامت نزدن. آدما وقتی واقعا ميخوان برن، چشماشون خيسه اما دستاشون مشتِ گرهكرده نيست، دلشون شكستهست نه عصبی. دلشون پُره اما چيزی نميگن. آدما وقتی ميخوان برن، ميرن ... فرداش زنگ نميزنن بازخواستكنن عزيزم ...
ديروز يكي از فامیلامون مي گفت:
ميخواستم اسم بچمو بذارم غلام ولي تو ثبت احوال اجازه ندادن!
گفتم:
خب ميذاشتي "_غلام_" يا "غلام٩٥"يا "غلامofficial" !
من هر وقت ميخواستم رو پاي خودم وايسم ...
مامانم ميگفت :
اونجا واينستا ،
ميخوام جارو كنم ^_^
پیج موشکلات پزشکي:
سلام عذر ميخواهم از حضورتون، ميخواستم بپرسم دماغ به كجاها راه داره؟؟
...
حالا كامنت هاي ملت هميشه در صحنه
- به اتوبان نواب!!
- تا تهش به عنبيه، ولي شما كجا ميخواي بري؟!
- ببين داداش از سوراخ سمت چپی كه وارد بشي اولين بن بست ميشه مخ یا همون مف، من فقط همينو بلدم!!
- چيه چيزي اون توو گم كردي؟!
- به حلق!
- آب توش كن ببين از كجا ميزنه بيرون!!
- وايسا برم تخمه بگيرم بيام!
- اگه مرز رو نبندن تا تركيه راه داره :))
آقا قبول كه دهه هشتادي يا نوديا ويا شايدم هفتادياو... شيطون و.... هستن...
اما به نظرم خوب نيست بهشون بگيم" گودزيلا "
خيلي وقت بود ميخواستم بگم كه گفتن اين كلمه واسه آدماي كوچيكتر از خودمون خوب نيست مخصوصا واسه بعضي از ماهايي كه ادعا داريم به همه احترام ميذاريم احترام نميبينيم
مدير لطفا تاييد
پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟
مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی...
همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد.
خبر به گوش مادر رسيد .
مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ..
وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود :
پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و
بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد..
ولی چه دیر...
سلامتی تمام مادرا لايک داره
يه بار زنگ زدم خونمون مامانم گوشيو برداشت صدامو کلفت کردم گفتم :
از دانشگاه مزاحمتون ميشم ، منزل آقاي بوق ؟
مامان : بله بفرماييد من خانمشون هستم
من : بوق بچه شماست؟
مامانم : يا خدا باز چه گندي زده اين ذليل مرده ؟
من : آقاتو قرعه کشي دانشگاه برنده سفر به مشهد مقدس شدن
ميخواستم ببينيم پسر خوبي هست ؟ به درد بردن به اين سفر ميخوره؟
مامانم : ^_^ قربون بچم برم يه تيکه جواهره ، نماز و روزش رو هميشه به جا مياره
اينقدر مهربونه بچم ، فقط تا موز ميبنه مثل حيون وحشي بهشون حمله ميکنه
پاکه ، معصومه ، دليل زندگي من و باباشه ، قربونش برم مثل ميمون دلقک بازي درمياره تا ما بخنديم
من : تو که اينقدر منو دوس داري چرا بروز نميدادي ؟
مامانم : تويي اي خاک تو سرت گوساله ، حالا منو دس ميندازي ؟
بزار بابات بياد نشونت ميدم ذليل مرده خاک تو سرت دلقک ، خدافظ !
يعني خدايي عواطف مادراي ايراني تو حلقم !
وقتی اینو خوندی حرف دلتو کامنت بذار:
پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود : پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد.. ولی چه دیر... سلامتی تمام مادراااااا هرکی عشقه ب مادر داره کپی کنه
مجري: کتابخونه بودي يا استخر؟
پسرعمه: کتابخونه
مجري: پس چرا مايو پاته؟
پسرعمه: آخه ميخواستم غرق درس خوندن شم!
مجري: ميدوني وقتي دروغ ميگي دماغت دراز ميشه؟
پسرعمه: فداي سرت،خواستم برم دانشگاه عملش ميکنم!
مجري: يني پينوکيو آخرش آدم شد تو نشدي!
پسرعمه: اون يه فرشته مهربون پيشش بود انگيزه داشت،من بدبخت دارم با گاو و گوسفند زندگي ميکنم،هميني که هستم هم از سرتون زياده!