بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين...مقدارى پول درون ان قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را ديد با گريه ،فرياد زد خدايا شکرت خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و به در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد انها باز گردم و همين طور اشک ميريخت..استاد به شاگردش گفت هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستاني
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ميريخت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کاش يکي بود که توي کوچهها داد ميزد :
خاطره خشکيه...خاطره خشکيه...
اونوقت همه ي خاطراتتو ، همونايي که ارزش گرفتن دمپاييِ پاره هم ندارن...
ميريختم تو کيسه و ميدادم بهش و ميرفت ردِ کارش..!!!