زندگي از هر روزنه اي به درون نشت ميکند
و تو مجبوري که عکس العمل نشان بدهي
هيچکس نمي پرسد آيا اين بازتاب اصيل است يا نه
آيا تو واقعي هستي يا ساختگي
اين تنها در تئاتر مسئله مهمي است
راستش را بخواهي حتي در آنجا هم مسئله مهمي نيست !
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ميکند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
با خدا زندگي کن ...
ماهيت زندگيت را خدا دگرگون ميکند....
نگو دوستت دارم
انسان اين واژه ِ تَرَک خورده را باور مي کند . . .
دست و پاي قلبش را گم ميکند
انسان است ديگر ، عاشقي زود باور ، تقصيري ندارد . . .
از کاه ِ خيال ِ تو کوهي ميسازد بر فراز ِ روياهايش
ميشود ققنوسي ، خندان بر ميخيزد از خاکسترِ اندوهش . . .
آن وقت تو ميروي و او ميماند با روحي زخمي،
تو ميروي و او ميماند با آبله اي از جنس تنهايي بر پيشاني ِ چروک خورده اش
تو ميشوي شاه ِ قصه و او جذامي ِ طرد شده از افسانه ها
مي ميرد ، به همين آساني
نگو دوستت دارم . . .
♡ نگو . . .
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين...مقدارى پول درون ان قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را ديد با گريه ،فرياد زد خدايا شکرت خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و به در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد انها باز گردم و همين طور اشک ميريخت..استاد به شاگردش گفت هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستاني
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ!
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ...
اما ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ؛ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ
ﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ...
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ…
""ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ""
شيشه در ظاهر جامد به نظر ميرسد ولي در واقع مايعي است که بسيار کند حرکت ميکند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اينکه با هر Username و Password که باشم، من را Connect ميکند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اينکه تا خودم نخواهم مرا D.C نميکند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اينکه با يک Delete هر چي را بخواهم پاک ميکند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اينکه اينهمه Friend براي من Add ميکند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اينکه دلش را ميشکنم، اما او باز من را ميبخشد و Shutdown ام نميکند
دوستان اين متنو خودم نوشتم!!لطف کنين بخونين وبرداشت ونظرتونو در موردش بگين!!!
"روي خطی ايستاده ام که امتداد آن با خط طلوع خورشيد زاويه ی صفر ميسازد!!
وخورشيد هرچه بيشتر سرک ميکشد به سمت غروب ،
سايه ام سنگين تر ميشود به روی دوش زمين!!
تا آنجا که زمين کنار ميزند بار اين سياهی را ازپشتش؛
سايه ام در تار وپودم حلول ميکند دوباره!!
هرشب کالبدم هرچه زشتی ست را به زباله دانی زمين ميريزدو
هر صبح دوباره به من برميگردد!!!
وميان اين همه روشنی زخم عميقم پوزخند ميزند به اين توهم سپيد!
انگار يک جا اين يک تکه سپيدروحم را جا گذاشته باشم،
خلا آن هر روز زير شعاع نوری يک ذره بين بيشتر به چشم مي آيد!!
نه اينکه وقتی خورشيد به استقبال طلوع ماه ميرود تکه ي گم شده ام ديگر نباشد،
فقط کمی به چشم نمی آيد!!
من به اندازه ي طول يک سپيده دم فرصت دارم به دنبالش گوشه کناره های گذشته ام را بگردم !!
گذشته اي که از يک ثانيه پيش شروع ميشود تا يک قرن پيش،تا تولد اولين سايه...
گويی شيطان با ناخن هاي تيزش يک تکه از روحم را بکند ودر کيف دستی اش بگذارد!!
کيف دستي اش فکر ميکنم طلايی باشد!
وحالا هرروز آرام در خيابان ها قدم ميزند
ازکنار آدم هايی عبور ميکند که تکه روحشان در کيف دستی اش خاک ميخورد
وشايد ديگر آنقدرها عجيب نباشد که هر صبح چشمکی حواله ی خورشيد کند...
دوست مجازي من! چند وقت است برايت مينويسم و توميخواني و گاهي تو مينويسي و من ميخوانم... دوست مجازي من! اين روزها درد دلهايمان را به زبان نمي آوريم، تايپ ميکنيم مانده ايم اگر اين دنياي مجازي نبود،روي ديوار چه کسي مينوشتيم، نامت زيباست اما افسوس مجازي هستي پشت هر يک از اين نوشته ها يک نفر نشسته است،ميخواند،فکر ميکند،گاهي هم گريه ميکند،يا ميخندد ولي ميدانم قدر تمام لبخندهايش تنهاست اگر همدمي داشت که مجازي نميشد دوست مجازي من بودنت را قدر ميدانم....
چه نقاش ماهريست
.
.
.
.
.
.
.،.
.
.
.
سرعت اينترنت وقتي دانه دانه موهايت را سفيد ميکند..... :)))))