دوستت دارم
اما نمیتوانی مرا در بند کنی
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش
مرا بپذیر آنچنان که هستم ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مکوش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دوستت دارم
اما نمیتوانی مرا در بند کنی
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش
مرا بپذیر آنچنان که هستم ...
" درود! یه شعر گذاشتم یه کوچولو طولانیه، ولی خعلی قشنگه!
من خیلی دوسش دارم، نظر شما چیه؟؟؟ "
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو، آری! به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور
به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم، به تکلم، به دل آرایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه ی سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی اش
می توان یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه! ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟!
اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست،
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی است؟!
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عـاشقی جرم قشنگی است، به انکار مکوش
آری! آن سایه که شب آفت جانم شده بود،
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود،
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگر این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من! آن شبح شــــــاد شبانگاه تـویی!
روزی که ارغوان به تو نفروخت گلفروش
پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش
از یاد بردن غم عالم میسر است
اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش
گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری
کوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوش
چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است
در شور نیز ناله ما می رسد به گوش
آتش بزن به سینه آتش گرفته ام
آتش گرفته را مگر آتش کند خموش ..