زنی از یافتن مگسی در چای خود عصبانی شد؛ گارسون فنجان او را گرفت و به آشپزخانه رفت و با یک فنجان چای تازه برگشت. اما زن دوباره فریاد زد: برای من هم همین چای قبلی را آوردی! او از کجا می دانست؟
مشاهده جواب
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مگسی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
#چیستان.
زنی از یافتن مگسی درچای خود عصبانی شد؛ گارسون فنجان او را گرفت و به آشپزخانه رفت و با یک فنجان چای تازه برگشت.اما زن دوباره فریاد زد؛برای من همان چای قبلی را آورده ای! زن از کجا میدانست.
جواب چیستان
.زنی از یافتن مگسی در چای خود عصبانی شد؛ گارسون فنجان او را گرفت و به آشپزخانه رفت و با یک فنجان چای تازه برگشت. اما زن دوباره فریاد زد: برای من هم همین چای قبلی را آوردی! او از کجا می دانست؟
جواب
دنیای من و مگس
یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم.
شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید.
صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود.
شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.
در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.
با خودم… شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم.
این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد.
به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.
غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است.
لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد.
شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!
شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.
من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام.
شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.
شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته
و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.
شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.
شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند.
شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.
شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.
مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند.
مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود.
تو گویی که فکر میکرد با برخواستن از سقف، سقوط خواهد کرد.
یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…
بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:
کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.
کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.
کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.
کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.
آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:
عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است.
شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم.
شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.
نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.
بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.
مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:
«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»
غلام گفت:
«خداوند مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»
نامه ای از طرف خدا :
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد
که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی
پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس30)
و هیچ پیامی از پیام هایم که به تو رسید و از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدیو چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت
بر همه چیز قدرتداری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی
و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالاو پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند
و تمام موجودیتت لرزیدچه لرزشی، گفتم کمک هایم درراه است وچشم
دوختم ببینم که باورم میکنی امابه من گمان بردی چه گمان هایی.(احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی برتوتنگ آمد پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی ویقین
کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم
تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با
منمیمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت
شریک کردی. (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی
گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید
از من ناامید شدهای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیزجزبخشندگی ام باعث شدتامرا که میبینی خودت رابگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟
من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها
بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این
در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، نا امیدی
تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و
در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم
و روزبعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم
بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم (قریش 3)
رگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده54 )
التماس دعا
نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان"
سوگند به روز
وقتی نور میگیرد
و به شب
وقتی آرام میگیرد
که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام
( ضحی 1تا 3)
افسوس
که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی.
(یس 30)
و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
(انعام 4)
و با خشم رفتی و
فکر کردی
هرگزبرتوقدرتی نداشته ام
(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
(یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج 73)
پس چون مشکلات
از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید......
گفتم کمکهایم درراه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی
اما به من شک داشتی .
( احزاب 10)
تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد
پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی
و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری،
پس من بسوی تو بازگشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی که من مهربانترینم
در بازگشتن.
(توبه 118)