کاش بفهمی وقتی نوتلا میخورم از عمد گوشه لبمو کثیف میکنم که تو تمیزش کنی.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میزش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دلم با مردمِ دنیا ،
ندارد میلِ آمیزش ...
" اثرشیرازی "
دختره تو کافی شاپ نشسته بود...
ﭘﺴﺮﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺗﺎ ﺷﺪﻩ گذاشت ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰش و ﺭﻓﺖ!
ﺩﺧﺘــﺮﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺧــﻮﺩﺵ ﮐﻠﻨـــﺠﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻏﺬ رﻭ برداره ﯾﺎ ﻧﻪ ؛ ﺁﺧﺮ ﺍﻭﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷــﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻻﯼ دفترش...
ﺷﺐ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩش ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﯾــﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒـــﺨﺘﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﺎ نه؟
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾـــﺎ ﺯﺩو ﮐﺎﻏﺬ رو ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤــﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏــﺬ ﺑﺎ ﺧﻂ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ:
" کـــاپوچینـو رو با نی نمیخورن قشنگ " :))
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ
ﻣﯿﺸﻮﯼ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ
ﮐﺴﯽ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﺪ
ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﯿﺸﻪ ، ﻣﻨﻈﺮﻩ ﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﯿﺸﻪ ﮐﻤﯽ ﺑﺨﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻤﯽ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﻫﻤﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ
ﻫﻤﻪ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﮐﻨﻨﺪ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﮑﻨﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭﻧﺎﺷﻨﺎﺳﯽ ﺩﻟﺖ ﺗﺮﮎ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ
ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ
ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﮐﻤﯽ ﺑﺪ ﺷﻮﯼ
ﻫﻤﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺪﯼ ...
شما یادتون نمیاد ما وقتی بچه بودیم اول مهر که کفش نو برام میخریدن سر کلاس انقدر نیگاش میکردم که دیگه چشمام خسته میشد ، تازه اگه روش یه لک میفتاد با آب دهنم تمیزش میکردم …
انقد که من از کفشم لذت میبردم لیونل مسی از کفش طلاییش لذت نمیبره …
خاطره ای از یک پزشک متخصص اطفال
من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.
سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.
آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛
او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی صلواتی موجود است)
باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم...
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،
در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .
احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم . این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...
به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.
گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد!
صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم ،
ما کجا اینها کجا؟!
از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،
اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:
گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفت این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..
▁
راستى یك سوال :
شغل شما چیه؟
روش صحیح کمک گرفتن از مردها در امر خانه تکانی:
عزیزم این مبل رو باید عوض کنیم ، لکه هاش پاک نمیشه ، خیلی کثیفه !!
کی میگه لکه هاش پاک نمیشه ؟!
برو یه دستمال و شامپو بیار خودم تمیزش میکنم ... !! :)
دیشب پوست هندونه رو گذاشتیم دم در
.
.
.
.
.
.
.
مأمور شهرداری آیفون زده می گه:
باژیلت تمیزش کردین؟!!!
.
.
.
یعنی دیگه آب شدیم رفتیم تو زمین!
دیشب هندونه خوردم ، پوستش و گذاشتم دم در،شهرداری ببره
طرف زنگ آیفون و زده ،میگه:
با ژیلت تمیزش کردی ؟؟
ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ . ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ . ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ .
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ . ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ
این سوال رو از خودمون بپرسیم ....اول من از خودم می پرسم
ﺁﯾﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺘﻢ ؟
ﺁﯾﺎبه اندارزه اون دغدغه ی وطنم رو داشتم ؟