•
هیچوقت به یه خرگوش اعتماد نکن
چون تو رو به یه هویج میفروشه...
. Over The Hedge
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میفروشه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به آدمی که ۳ هزار ارزش داره، ۵ هزار ارزش و بها بدی، به باقیمانده ۲ هزارش تو رو میفروشه …!
hasti|
به یه آدم دوزاری اگه پنجزار ارزش بدی تو رو به همون سهزار میفروشه
شما مَنو وردار ببر بنداز تو اقیانوس آرام
صبح بیای میبینی
گودبرداری بزرگترین سازه آبی منطقه شروع شده
یه جت اسکی هم با بلندگو
سبزی قرمه میفروشه :||
اینستاگرام شده مثه مترو، هرکی یه چیزی گرفته دستش میفروشه :|||
رفیقم از ایران زعفرون میبره چین میفردشه از اونجا هم ساعت میاره ایران میفروشه الانم یه بنز زیره پاشه
من از این گروه جوک کپی میکنم میبرم تو اون گروه از اونجا هم عکس کپی میارم تو این گروه
یه پرایدم داشتم اونم فروختم اینترنتمو شارژ کردم
بابای من بهم گفته چطور ثروتمند شده
یه روز یه سیب تو خیابون پیدا میکنه برش میداره ۲۰۰ تومن میفروشتش!
خوب بعدش؟
بعد با اون یه ۲۰۰ تومن دوتاسیب میخره؛هرکدوم رو ۴۰۰ تومن میفروشه!!
خوب بعدش؟
بعدش عموش میمیره بهش ارث میرسه !
غضنفر میره خارج یه سگ میبینه که بیلیط میفروشه دوست خارجیش میگه تعجب کردی ، غضنفر ضایع نمیکنه میگه نه تعجبی نداره از اینا تو کشور ما هم زیاده ، چند وقت بعد دوستش مهمونش بوده میاد میبینه یه سگ کثیف کنار خیابون خوابیده به غضنفر میگه پس این چیه ؟ غضنفر میگه اینو ولش کن این تعویض روغنی داره .
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که
نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!
زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم
یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و
میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی به این بچه ی
مزاحم نگفتم !
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون
و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد
بگیرین مزاحم دیگران نشین و....
طفلی دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت
شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت :
آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه!
این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل
بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره...
من دیگه واقعا نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!
کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود!
و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر
استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
حتی بهم آدامس هم نفروخت!
ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ که:
ﻧﺪﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ رو ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮﯾﻪ ﯾﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﻣﻨﺸﯽ ﺷﺪﻩ!
ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻓﺎﻝ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻪ!
ﺧﻮﺩﻣﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮐﺸﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
اون روی سگمم تو یه باغ نگهبانی میده!!