همیشه یک زمانهایی تو زندگی همه ما وجود داشته که احساس میکردیم به آخر خط رسیدیم. ولی همان آخر خط شده شروع یک من جدید، همان آخر خط شده راهنمای شناختن کسانی که میگفتند همیشه خواهند ماند، حتی هنگام سختی!
اما تا سختی آمد چمدان خود را بستند و رفتند...
گاهی آخر خط بودن چنان بزرگت میکند که گویی انگار از نو شروع شدهای.
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میگفتند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
از قدیم میگفتند
ستاره ی دنباله دار و هر جا دیدی همون موقع آرزو کن
قاصدک و هر جا دیدی همون موقع ارزو کن
آخه ستاره رد میشه
آرزوت و با خودش میبره به زمان
قاصدک توی باد رها میشه و آرزوت و میبره به آسمون
قدیمیا چقدر درست می گفتن
نباید آرزو به دل موند
آرزو رو باید رها کرد
باید جاری شه تا براورده شه
نباید راکد باشه
آب رو هم راکد بزاری می گنده
رفیقم آرزوهات و رها کن
امیدوارم که امروز روز اجابت ارزوهات باشه
جسد آنهایے ڪہ میگفتند برایت میمیرم
پیدا شد
بغل دیگرے جان داده بودند...
.. ..
ڪسانے ڪه میگفتند "من دلم میاد باهات اینڪارو بڪنم؟"
ڪارے نموند ڪه انجامش نداده باشند.
جسد آنهایے ڪہ میگفتند برایت میمیرم
پیدا شد
بغل دیگرے جان داده بودند...
.. ..
را بخواهی
آدم بانمکی بود ، ساعتهایی که کنارش میگذشت خوب بود
اما آدم درستی نبود ، اهل دوست داشتن و پایبندی نبود ؛ بود که باشد ، وقتش بگذرد ! متوجهی؟
من هم انتظاری نداشتم ، باهم خوش بودیم
رفت و تمام شد و اهمیتی هم نداشت
بعد از اون باز هم کسانی به زندگی ام آمدند ، کسانی که حتی برعکس او میگفتند خیلی عاشقند و این حرف ها ..
اما هیچکدام را قبول نداشتم !
- چرا ؟
چون وقتی با هم بیرون بودیم و بعد خداحافظی میکردیم که برویم سمت کار خودمان ، اونها میرفتند که میرفتند ،
اما اون چند قدم دور که میشد برمیگشت دوباره نگاهم میکرد !
همه میگفتند
"بخشش از بزرگان است "
من بخشیدم
و هیچکس نگفت
چقدر بزرگ شدی !
همه گفتند (بلد نبودی حقت را بگیری )
در ماهِ مِي سال 1917 میلادی
در روستایی در کشور پرتغال
سه کودک از خانواده ای کشاورز به نام های جيكا 7 ساله فرانسيكو 9 ساله و لوسيا 10 ساله در حالي که داشتند از گوسفندان مراقبت ميکردند تصويري از يک خانم را ديدند.
واقعه از زبان اين سه كودك اينچنين نقل شده است:
يك سال قبل از ديدار با بانوى درخشنده، فرشته اى بر ما ظاهر شد، و 3 بار اين گفته را تكرار كرد:
"من فرشته صلح هستم، خدايا من ايمان دارم، و باور دارم و عشق میورزم بتو، و من طلب استغفار مىكنم از آنان كه باور ندارند، و عشق نمىورزند، و ايمان ندارند..."
در سال 1917 ميلادى
بچه ها 2 بار نور درخشنده اى را ديدند، و سپس بر بالاى درخت بلوط نور عظيمى ظاهر شد،
بانوئى درخشنده تر از خورشيد، که خودرا به اين بچهها با عنوان «بانوي تسبيح»
(Lady of the rosary )
معرفی کرده بود ...
این دیدار ها چندین بار اتفاق افتاد .
راز این دیدار و گفت و گو برای همیشه سر به مهر ماند چرا که آن سه کودک سربسته سخن می گفتند فرانسيسكو و جاسینتا، در 3 و 4 سال بعد، در اثر بيمارى ريوى از دنیا رفتند.
لوسيا تنها باز مانده از آن سه کودک تا آخر عمر در حراست و حفظ از طریق واتیکان قرار گرفت .
حقانيت بچه ها را ابتدا پدر و مادر آنها باور میكردند، چرا كه میگفتند: آنها در زندگى هرگز دروغ نگفته اند.
در هر حال، نه تنها مرگ دو كودك كوچك از حق اعتقاد آنان نكاست، بلكه چون بانوى درخشنده به 2 كودك قول داده بود كه آندو را به بهشت ببرد، اعتقاد آنها را نسبت به عمق مسئله افزود.
از آن سالها تاکنون همواره در ماه مِي صدها هزار زائر آنجا ميآيند
موارد زيادي از شفای بيماران در آن گزارش شده است
و برخي، مسافتهاي بسيار را با دو زانو راه ميروند تا اينگونه احترام خود را به اين مکان مقدس و صاحب آن ادا نمايند. ...
پ.ن
اسم این روستا از قبل ، بر حسب تصادف روستای فاطیما (Fatima) بوده
_ شاید اونا ندونن ، ولی کدوم یکی از ما نمیدونه بانویی که ملقب باشه به بانوی صاحب تسبیح چه کسیه ...
چه نامردانه رازهایم رافاش کردند ، آنان که میگفتند : بگوتاآرام شوی
اگر بچه که بودیم به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد، میگفتند:
"فرشته ها در حال نوشتن هستند..."
نسلی از ما متولد میشد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر داشت.
قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:
بچه را ول کردی به امان خدا !
ماشین را ول کردی به امان خدا !
خانه را ول کردی به امان خدا !
و اینطور شد که "امانِ خدا" شد مظهر ناامنی!
مظهر خدا امن ترین جاست اتفاقا. فراموش نکنید.