نه اميد معنايى دارد و
نه نااميدى...
عين القضات كامل گفت كه وقتى "حق بر سَريرَت
(لوح وجود)
آشكار شود، ديگر نه جاى بيم است و نه جاى اميد"؛
انسان متعهد، نه افسرده است و نه اميدوار، او تنها به تعهدش "عمل" ميكند.
او فاعل است و نه منفعل...
و فهم تعهد،
از وظايف انسان است در به معرفت رسيدن...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نااميد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
از هنگامي ک خداوند مشغول خلق زن بود شيش روز ميگذشت. فرشته اي ظاهر شد و گفت: چرا اين همه وقت صرف اين يکي ميفرماييد؟ خداوند پاسخ داد: دستور کار اورا ديده اي؟
بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، ک همگي قابل جايگزيني باشند، بايد بتواند با خوردن غذاي شب مانده کار کند. دامني داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جاي دهد، بوسه اي داشته باشد ک بتواند همه دردهارا، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند. او ميتواند هنگام بيماري خودش را درمان کند، يک خانواده را با يک قرص نان سير کند.
فرشته نزديک شد و به زن دست زد و گفت: اما پروردگارا او را خيلي نرم آفريدي.
خداوند : بله نرم است اما او را سخت هم آفريده ام تصورش را هم نميتواني بکني ک او تا چه حد ميتواند تحمل کند و زحمت بکشد. آنگاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد و گفت اشک براي چيست؟
خداوند گفت: اشک وسيله ايست براي ابراز شادي، اندوه، درد، نااميدي...
فرشته متاثر شد و گفت: زن ها قدرتي دارند ک مردان را متحير ميکنند.
خداوند گفت: اين مخلوق عظيم فقط يک عيب بزرگ دارد
فرشته گفت: چه عيبي؟
خداوند فرمود : پارک دوبل بلد نيست"
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
خداي خوبي داريم . . .
آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگين گناه ،
اگر پشيمان شويم و توبه کنيم باز هم مهربانانه ما را مي بخشد . . .
و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختيارمان مي گذارد . . .
آري خداي خوبي داريم ...
خدايي که مشتاقانه ما را مي نگرد ،
با چنين خداي بخشنده و مهرباني ؛
نااميدي از درگاهش معنايي ندارد . .
خداي خوبي داريم . . .
آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگين گناه ،
اگر پشيمان شويم و توبه کنيم باز هم مهربانانه ما را مي بخشد . . .
و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختيارمان مي گذارد . . .
آري خداي خوبي داريم ...
خدايي که مشتاقانه ما را مي نگرد ،
با چنين خداي بخشنده و مهرباني ؛
نااميدي از درگاهش معنايي ندارد . . .
گفتم: خسته ام!
گفت: از رحمت خدا نااميد نشويد. (زمر/٥٣)
گفتم:هيچكس نميداند در دلم چه ميگذرد!
گفت:خدا حائل است ميان انسان وقلبش(أنفال/٢٦)
گفتم:كسى را ندارم!
گفت: ما از رگ گردن به تو نزديكتريم.(ق/١٦)
گفتم:گويا فراموشم كرده اى!
گفت:بخوانيد مرا تا اجابت كنم شمارا.(بقره/١٥٢)
گفتم : دلم آرام نمی گیرد!
گفت : الا بذكرالله تطمئن القلوب .
گفتم توشه اي ندارم !
گفت : بقیت الله خیرلكم ان كنتم مومنین.
دربزرگراه زندگی،
همواره "راهت" "راحت" نخواهد بود.
هرچاله ای "چاره ای" میاموزد.
بكوش و نااميدی را بكش.
برای جلوگيری از"پس رفت" پس، بايد "رفت"