« بر سر خاکم پس از صد سال اگر نامت برند
آتش آهم بسوزاند همه گور و کفن»
-قاسم انوار
. .

قول‌ داده‌اَم‌
هنگام‌ِ شنیدن‌ِ نامت‌ بی‌خیال‌ باشم‌ !
از این‌ قول‌ درگُذر !
چرا که‌ با شنیدن‌ِ نامت‌
صبرِ ایوب‌ را کم‌ دارم‌ برای‌
فریاد نزدن‌ ...!

#نزار_قبانی

اما امروز که پاییز به من تاخته
و پنجره‌هایم را گرفته ..
نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم ‌‌..
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم ..
به لباس نیاز دارم ..
به پالتو ..
و به تو 🤍.

- نزار قبانی

♡

عاشقت شده ام،
که هر صبح
کنار آوای چشم هایت بیدار شوم!
عاشقت شده ام
آن قدر که دست هایم، شعر شوند
قلم روی کاغذ بلغزد، سپید شوم!
وقتی حنجره ام
از بازدم تو، جان می گیرد!
عاشقت شده ام
تا انگشت هایم
نامت را با پنج هجای کشیده،
روی ورق پاره های قلبم تا کُند!
کنار انگشت هایم
دوست داشتنت بریزد!
نفس هایم، تو را لمس کند
دنیا کتیبه ای شود، که هر روز
با مهربانی تو گشوده شود!
روی کلماتی، که لبانم را
به شوق بوسیده اند ...

#عرفان_یزدانی

احساس می‌‌کنم
امروز نیازمند آنم
که به ‌‌نام بخوانمت.
احساس می‌کنم
نیازمند حـروفِ اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوقِ تکه‌‌ای شیرینی...
دیرزمانی‌ست که نامت را بر تارکِ نامه‌هایم ننوشته ‌ام، خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌‌ام که گرمم کند...
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌‌هایم را در برگرفته احساس می‌کنم که باید بخوانمت...



#نزار_قبانی

نوشت: "داری خیلی بیشتر از سهمت زحمت می‌کشی" و من به همین جمله‌ی به ظاهر ساده، دلگرم شدم و چشمانم بی‌اختیار خیس شد. انگار تمام این مدت نیاز داشتم همین را بشنوم. همین را...
گاهی اوقات حس می‌کنی از هیچ‌کس، هیچ‌ کاری ساخته نیست و حتی ادراکِ رنج عظیم و نامتعارفی که می‌کشی هم تو را آرام می‌کند...

#نرگس_صرافیان_طوفان


. .

احساس می‌‌کنم امروز نیازمند آنم که به ‌‌نام بخوانمت.
احساس می‌کنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکه‌‌ای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه ‌هایم ننوشته ‌ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌ام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌هایم را در برگرفته
احساس می‌کنم که باید بخوانمت...


- نزار قبانی

خوشم میاد این دلمو بزنی به نامت .
تا ته این قصه همش دلم میخوادت .
خوشم میاد هوایی میشم با سلامِت .
تموم دنیا یه طرف خودم میخوامت.....








. ..

✿ کپشن خاص ✿

قول‌ داده‌ام‌،
هنگام‌ِ شنیدن‌ِ نامت‌ بی‌خیال‌ باشم‌ !
از این‌ قول‌ درگذر !
چرا که‌ با شنیدن‌ِ نامت‌
صبرِ ایوب‌ را کم‌ دارم‌،
برای‌ فریاد نزدن‌ !

احساس می‌‌کنم امروز نیازمند آنم که به ‌‌نام بخوانمت.
احساس می‌کنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکه‌‌ای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه ‌هایم ننوشته ‌ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌ام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌هایم را در برگرفته
احساس می‌کنم که باید بخوانمت...


- نزار قبانی