بچه ها خیلی ناراحتم...!

چن روز پیش واسه دختر خالم مریم که پرستاره ، یه اتفاق وحشتناک افتاد... !

یه پسره که دیابت داشته یکی دوماهی میرفته پیش این دختر خالم که انسلین بزنه !

اینم چون می بینه پسره خیلی مظلومه ، تحویلش میگیره و باهاش رابطه ی خوبی داره !

پسره عاشقش میشه و بهش میگه که دوسش داره .

خلاصه یه مدت دس از سرش برنمی داره و هی میادو میره !

دختر خالمم کلافه میشه و میگه من نامزد دارم !

پسره باور نمیکنه و میگه آدرسشو بده اگه راس میگی !

اینم آدرسو میده که شرش کم شه !

پسره میره پیش نامزده باهم دعواشون میشه و نامزدرو میکشه و فرار میکنه !

بعد یه مدت پسره میبینه که پلیسا نمیان سراغش ،

میره پیش مریم و بهش میگه میدونستم که دوسم داری وگرنه

به پلیسا میگفتی که من نامزدتو کشتم !

مریم میگه آره حالا بشین تا واست انسلین بزنم حالت خوب نیس !

بعد به جا انسلین بنزین میریزه تو سرنگ و بهش تزریق میکنه!

بعد به پسره میگه ک بنزین ریختم تو بدنت و تا چن دیقه دیگه میمیری !

پسره بلند میشه که با چاقو بکشش ، میدوه دنبالش یه چن متری یهوووووو ......

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

بنزینش تموم میشه !

اصن پمپ بنزینم نبوده اون اطراف !

یه عمه هم دارم اما سهمی تو این ماجرا نداشت.... رحم کنید ! :)) !