ما کجا گمشدهایم؟
تهِ بنبست چرا ناپیداست؟
"محمد صالح علا"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ناپیدا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
عاشق کسانی باشید که شما را دیدند
وقتی که برای هرکس دیگری ناپیدا بودید
- گابریل گارسیا مارکز
عاشق کسانی باشید که شما را دیدند ،
وقتی برای هرکس دیگری ناپیدا بودید !
-گابریل گارسیا مارکز
حرف را میشود ازحنجره بلعید ونگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را...
. .
- حرف را
میشود از حنجره بلعید و نگفت...
وااای اگر چشم بخواند ،
غم ناپیدا را !
#مهدی_فرجی
خدایا
فانوست را کمی پایینتر بگیر
جادهای که در آن قدم نهادهام تاریک است!
انتهایش را نمیدانم چیست.
میترسم انتهایش بنبست باشد!
تو را به مهربانیت سوگند، فانوست را کمی پایینتر بگیر تا روشنیبخش راه ناپیدایم باشد.
نمیخواهم بیفانوس تو ، به جایی برسم که برگشتنم دشوار گردد و پشیمان شوم.
ای مهربانترینم ، من اکنون سخت به نور فانوست محتاجم ...
حرف را
می شود از حنجره بلعید
و نگفت
وای اگر چشم بخواند
غم ناپیدا را...
(مهدی فرجی)
نه اونقدر خستم که بخوابم،نه اونقدر نیستم که نخوابم،نه چیزی برای گفتن هست و نه چیزی برای نگفتن،انگار که بین خطوط ناپیدای حسهات راه بری فقط....
آری
آغاز دوست داشتن است
گرچه
پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتندس
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم.
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در ایستاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است.
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم.
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست.
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
وز همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
” مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم.”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!