فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟ کشاورز گفت: هیچچیز، خیالم راحت است.
همیشه بازندهترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نبارد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
شده از درد بخندی که نبارد چشمت!!
من دراین خنده ی پر غصه مهارت دارم...
✿ کپشن خاص ✿
- مگر میشود
صدایم کنی و برگهایِ پاییزی به آغوش درخت باز نگردند؟؟!
مگر میشود
نگاهت کنم و زمین بر آسمان نبارد؟!
بیا بیشتر عاشق هم باشیم تا شب سُرمهیِ عشق را به چشمانش بکشد..
تا ماه موهایِ خورشید را تویِ آیینهیِ صبح ببافد..
تا بهار رویِ زخمهای پاییز شکوفه بپاشد..
بیا بیشتر عاشق هم باشیم
بیا نظمِ جهان را به هم بزنیم!
#صفا_سلدوزی
چتر کن عشق، خودت را
که نبارد اندوه
خیس اندوه شدن
عادتِ من قبل تو بود
.️.
. .
زندگی را مصرف کنید!
یکی از خصلتهای ما ایرانیها انبارداری است که احساسات، خواستهها و علایقمان را در طول زندگی انبار میکنیم و به مرور افسرده و خموده میشویم.
. .
شده از درد بخندی ک نبارد چشمت؟؟؟
من دراین خنده ی پرغصه مهارت دارم..))
شده از درد بخندی که نبارد چشمت
من در این خنده پر غصه مهارت دارم
↪️
فردی از کشاورزی پرسید:
آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد:
نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید:
پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت:
نه، ترسیدم ذرت ها را آفت بزند.
مرد پرسید:
پس چه چیزی کاشتهای؟
کشاورز گفت:
هیچ چیز، خیالم راحت است!
همیشه بازنده ترین افراد در زندگی،
کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند.
#آنتونی_رابینز
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند.
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟!
کشاورز گفت: هیچچیز، خیالم راحت است!!!
تکلیف خدا چیست ؟؟
گویند:
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.
چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا بشو.
مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال شد. دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
مرد به خانه کوزه گر رفت. دخترک گفت کوزه ها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم، اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم...!
حال حکایت امروز ماست.
باران ببارد خيلی ها بی خانمان ميشوند و خواب ندارد،
و اگر نبارد خيلی ها آب و غذا ندارند