حسرت فقط چیزهایی نیست که نداریم...
فقط چیزهایی نیست که از دست می دهیم...
حسرت گاه همانیست که هست اما برای ما نیست!
هست اما برای دیگریست...
هست اما نیست!
حسرت همانیست که خواستیم و نشد...
همان چیزیست که
پشتِ جمله یِ"خواستن توانستن است "
پنهان شده...
حسرت همانیست که
خواستیم و نتوانستیم!
#میخوای و نمیشه
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نتوانستی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✨
دردی را که نتوانستیم درمان کنیم
به ناچار فراموش کردیم
هرگاه نتوانستی اشتباهی را ببخشی,
آن از قلب کوچک توست, نه بزرگی اشتباه...!
#بورخس
در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم ...
منم اگرمادر بشم قطعا همین حس رو خواهم داشت.....ولی شاید غیرممکن باشه این خواسته!
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.
مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی..
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ،ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم.
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم..
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد...
سالها گذشت و یکی آمد...
یکی که تمام جان من بود...
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی...
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم.
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود.
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم...
آخر من خودم مادر شده بودم...
چقدرخودخواهیم
عمریست که از عمرمان میگذرد
عمریست که نمک گیر سفره ی او شدیم
اما هر روز نمکدان میشکنیم
نخواستیم و نتوانستیم از آن چیزی که دوست داشتیم بی دلیل فقط بخاطر او بگذریم
همیشه به دنبال علت یا دلیلی برای دستوراتش بودیم
اما این رسم عاشقی نیست ...
:(
افسوس که ما می خواستیم زمین را آماده ی مهربانی کنیم خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم اما شما که پس از ما می آیید اگر بدانجا رسیدید که انسان ، یاور انسان باشد ... از ما به بزرگواری یاد کنید . { برتولت برشت }