بچه اي كه بهانه گرفته ،
هر قدر اسباب بازي و تنقلات به او بدهند
آن ها را پرت مي كند
و دست از لجبازي برنمي دارد ،
آن قدر گريه مي كند تا پدر او را در آغوش بگيرد و نوازش کند ، آن وقت آرام مي شود ،
لذا چنانچه زرق و برق دنيا را نخواهي و بهانه او را بگيري ، شاید در نهايت در آغوشش جای گرفتی ...!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نخواهي
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خدايا
بحران زده ام
نمي دانم به كجا رو كنم
به چپ و راست رو مي كنم
به پس و پيش ، فقط حسرت و بلاتکلیفی مي بينم
به درون رو مي كنم، امید مي بينم
خدايم! تو آن امیدی ، و مادامیکه تو با مني، كنار من
هيچ نيرويي دراين دنيا نمي تواند مرا شكست دهد.
هر چه جلال است، از آن توست
خدايم! حتي اگر در هياهوي روزمرگي و درد ، تو را از ياد
ببرم، تو مرا فراموش نخواهي كرد
خدايم
تو در تمامي مشكلات و دشواري هاي زندگي، نيروواقتدار مني
پس اي خجسته! مرا متبرك گردان
تا چيزي نگويم
كاري نكنم
و به چيزي نينديشم
كه مايه خشنودي تو نشود
آمین
تا آخر عمر
درگير من خواهي بود
و تظاهر مي کني که نيستي
مقايسه تو را
از پا در خواهد آورد
من
مي دانم به کجاي قلبت
شليک کرده ام
تو
ديگر
خوب نخواهي شد ..
او بی عيب نيست، شما هم همينطور و
هر دوی شما هيچگاه کامل نخواهيد بود اما اگر او مي تواند
حداقل يک بار شما را بخنداند، باعث شود دو بار به او فکر کنيد،
و اگر پذيرفت که يک انسان است و اشتباه مي کند، با او بمانيد و
از جان برايش مايه بگذاريد. او در وصف شما شعر نخواهد سرود، هر لحظه
به شما فکر نخواهد کرد، اما بخشی از وجودش را به شما خواهد
داد که می داند می توانيد آن را بشکنيد. به او آزار نرسانيد،
تغييرش ندهيد و بيش از توانش از وي انتظار نداشته باشيد.
موشکافی نکنيد، وقتي خوشحالتان می کند لبخند بزنيد.
وقتی عصبانيتان مي کند آرامش خود را حفظ کنيد.
وقتی نيست دلتنگش شويد. عاشقش باشيد. چون
آدم کامل وجود ندارد اما هميشه يک نفر هست که با
او کامل ترين لحظات را تجربه می کنيد...
همسرم خواست با زن ديگري براي شام بيرون بروم ! ! !
پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم خواست با او بيرون برم، مادرم بود. او 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغلههاي زندگي و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگراني از من پرسيد مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر امشب با هم باشيم...جمعه عصر وقتي براي بردنش ميرفتم كمي عصبي بودم، او جلوي در خانه ايستاده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهرهاي روشن همچون فرشتگان به من لبخند ميزد. وقتي سوار ماشين شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند...به رستوراني رفتيم كه خيلي لوكس نبود اما جاي دنجي بود. وقتي منو را نگاه ميكرد، لبخند حاكي از رضايت را بر چهرهاش ميديدم...
به من گفت وقتي كوچك بوديم و با هم رستوران ميرفتيم، او بود كه منوي رستوران را ميخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسيده كه تو استراحت كني و بگذاري من اين لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صميمانهاي داشتيم...آنقدر حرف زديم كه سينما را از دست داديم...وقتي او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بيرون خواهد آمد به شرط اينكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر يك حمله قلبي درگذشت، كمي بعدتر پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني كه با مادرم آن شب غذا خورديم به دستم رسيد. همراه با يادداشتي كه به آن ضميمه شده بود: نميدانم كه آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت كردهام يكي براي تو و يكي هم براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود كه دريافتم چقدر اهميت دارد كه به موقع به عزيزانمان بگوييم كه دوستشان داريم و زماني كه شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم...به نظرم هيچ چيز در زندگي مهمتر از خداوند و خانواده نيست، زماني كه شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود...»