در هوای خیالت معلق
در دریای چشمانت غوطه ور
و در بیابان اندامت حیرانم
برای نجاتم یک آغوش کافیست.
#پورکیوان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ندامت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
با عشق بیا
پیراهنم را بند تنت کن
عریانم به دوست داشتنت
میخواهم بر اندامت
ریسهاے از بوسه بریزم...
اگه شما زشت باشید اندامتون خوب نباشه یا یه مشکلی داشته باشید هیچ پسری قبولتون نمیکنه پس شما هم نیاز نیست بی پولی پسرارو درک کنید و قبولشون کنید ؛)
در همہ عمر بجز عشق نڪردم ڪارے
آه اگر حاصل این ڪار
ندامت باشد...
.. ..
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد...
#شهریار.
#شعر
تو یڪ زنے...
زیبا باش!
لباس خوب بپوش!
ورزش ڪن!
مواظب هیڪل و اندامت باش
هر سنے ڪہ دارے خوب و زیبا بگرد
همیشہ بوے عطر بده
مطالعہ ڪن،آگاهیتو بالا ببر
خودت را بہ صرف قهوهداے یا چایے در یڪ جاے خلوت دنج میهمان ڪن!
براے خودت هدیہ بخر!
وقتے بہ خودت و روحت احترام مے گذارے
احساس سربلندے مے ڪنے
آنوقت دیگر از تنهایے بہ دیگران پناه نمے برے
و اگر قرار است انتخاب ڪنے ڪمتر بہ اشتباه اعتماد مے ڪنے
یادت باشد...
"براے یڪ زن عزت نفس غوغا مے ڪند"
بسم الله*
با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت!
قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد...
به سمتِ قفسه می رویم ...
سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم!
ببین چقدر به مانتوم میاد؟!
و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود!
مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده!
شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟!
و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود !
سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . .
آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . .
چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . !
پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . .
تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد!
چادرم را به آغوش می گیرم . . .
خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد!
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه گمنامیها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
(استاد شهریار)
الهی بــی پنـاهــان را پنــاهـی
بسوی خسته حالان کن نگاهی
چه کم گـردد زسلطان گــر نوازد
گدایـــی را ز رحمت گاه گاهــی
مرا شرح پریشانـــی چه حاجت
کــه بر حال پریشانـم گواهـــــی
الهــی تکیـــه بر لطف تـو کـردم
که جز لطفت ندارم تکیه گاهـی
دل سرگشته ام را راهنمـا باش
که دل بی رهنما افتد به چاهی
نهــاده ســر بــه خـاک آشیـانت
گدایی، دردمنـدی ،عذر خواهـی
امید لطف و بخشش از تـو دارم
اسیری ،شرمساری ،روسیاهی
تهی دستی که با اشک ندامت
زپـا افتـــــــاده از بـار گنـــاهـــی
گرفتــــم دامن بخشنـــده ای را
که بخشد از کرم کوهی بکاهی
رحیمی،چاره سازی،بی نیــازی
کریمی،دلنـــوازی،دادخـــواهــی
خوشا آنکس که بندد با تو پیوند
خوشا آن دل که دارد با تو راهی
مـــران از آستــــــانت بینــــوا را
که دیگر در بساطم نیست آهی
مقام و عز و جاهت چون ستایم
کــــه برتر از مقام و عز و جاهی
فنـــا کــــی دولت ســرمد پذیرد
کــــه اقلیـــم بقـــا را پادشاهی
ز نخــــل رحمت بــــی انتهــایت
بیفکن ســایه بر روی گیــاهــی
به آب چشمه لطفت فرو شوی
اگر سرزد خطایی اشتباهـی
مـران یارب زدر گاهت "رسا" را
پنـاه آورده سـویت بـی پناهــی
نه
چشمانم شور نبود
اگرکه آخر کارمان به ندامت کشید
دستهایم بی نمک بود