من در این حد آدم وفاداریم که الان همه هارمانم بابا نرده چارشافم ولی من هنوزم می پام زوزو زو.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نرده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دستهای تو، کلید صبح است
که سوی مشرق میچرخد
و سپیدی را از پس نردهی سایه روشن
به سوی پنجرهها میخواند …!
#منوچهر_آتشی
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام.
(قیصر)
مینای دلم سنگ صبور دگری داشت
گر با خطِ ابروی کمانی شرری داشت
دریای غمت گوهر دُردانه نشان داد
این بحر گرانْ موج، عجب درد سری داشت
ما گمشدهی وادی حیرتزدهگانیم
ای کاش سفرهای دلم راهبری داشت
هر ناله و فریاد که درگاه تو کردیم
انگار نه انگار که آتش اثری داشت
بیگانه دلم را شکند هیچ غمی نیست
از دوست بپرسید: "چرا او تبری داشت"
بر بام بلندت بزدم جارِ دمادم
یک پله اگر نردهی ما بیشتری داشت
غوغای دو عالم بشدم از سر مستی
گر جامِ می عمر و زمان، مختصری داشت
مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد.
هنگامي كه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره هاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آن ها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حيران مانده بود كه چه كار كند.
تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يكي از ديوانه ها كه از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.
آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين كار را بكند.
پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست.
هنگامي كه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت:
خيلي فكر جالب و هوشمندانه اي داشتي.
پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت:
من اينجام چون ديوانه ام. ولي احمق كه نيستم!
ﭘﻴﺎﻣﻚ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺯﻥ:
ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ، ﻧﺘﺮﺳﻴﺎ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺳﺮﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎ
ﺑﻴﻬﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻬﺎﻧﭙﻮﺭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺍﻭﺭﮊﺍﻧﺲ، ﺍﻻﻥ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻧﻢ.
ﺩﻛﺘﺮﺍ ﻣﻴﮕﻦ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﻣﻐﺰﻳﻪ
ﭘﺎﻱ ﭼﭗ ﻭ ﺩﻧﺪﻩ ﺭﺍﺳﺘﻢ ﺷﻜﺴﺘﻪ
ﺁﺭﻧﺠﻢ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ
ﮔﺮﺩﻧﻢ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﻭ ﻟﺒﻢ ﭼﺎﻙ ﺧﻮﺭﺩﻩ.
ﺟﻮﺍﺏ ﺯﻥ : ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻬﺎﻧﭙﻮﺭ ﻛﻴﻪ ؟!!!
��������������
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............
و من چقدر ساده ام که سالهای سال،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!
" قیصرامین پور "
یه روز یه مرده میخوره به نرده دیگه برنمیگرده
فامیلامون تو "یک جمله" هستن درهمین حد میتونم جک بگم!
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد و هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمیخواست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. همزمان با غروب خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند ولی در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد “چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود !!!” با خود می گفت : “اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود. بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم.”
یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد.
راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد. بعد از ظهر بود که به آنجا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید. به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و همزمان با غروب آفتاب خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید.
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !....