بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ
و نه بالا و نه زير و نه دور و نه نزديك.
راه خدا در دل است و يك قدم است
خود را از همه آلودگی ها بری و پاك كن
و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختی هاست از خود بريز
و آن گاه به جوار قُرب حركت كن....
"عين القضات همدانی"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نزديك
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.
اگر همه ي ما ميفهميديم كه
يه هفته مسافرت
چند روز عشق و حال
يه شب مهموني
چند ساعت خوشگذروني
ارزش دروغ گفتن و پيچوندن و آدم فروشي نزديكانمون رو نداره
الان حالمون خيلي خوب بود
كل اينا تداومش چند ساعته
ولي آرامش اون آدم ابديه
متعد موندن به آدم كار سختي نيست
ولي حيف "جديدا بيشعوري خيلي مد شده .
گاهي چه دلگير مي شوي از خدا
و گاهي چه بي اندازه دلت برايش تنگ مي شود
گاهي از حكمتش شاكي و گاهي راضي
گاهي مشكوك و گاهي مجذوب عدالتش مي شوي
گاهي از رگ گردن به تو نزديكتر
و گاهي دور مي شود از تو
گاهي قدرتش در لبخند تو جاري مي شود
و گاهي در گريه ات
خدا همان خداست
اما كاش اينقدر ما گاهي به گاهي نميشديم
وداع از اين دنيا براي ما بسيار نزديك است، ولي ما آن را بسيار دور ميبينيم وگرنه اينقدر با هم نزاع نداشتيم.
دنياپرستان را بنگريد كه به چه دل بستهاند و بر سر چه با هم نزاع دارند، به دنيايي از كاغذ و مقوا و خانه عنكبوت!
آیت الله بهجت
اگر به جای هر دعایی که میکردم یک قدم بر میداشتم الان به خدا نزديكتر بودم
دختری که نذر کردی این ماهوواسه امام حسین چادرسیاه سرکنی..
دختری که تو خیابون صدانوحه شنیدی و روسریتو کشیدی جلو...
پسری که دوستت خواست به یه دختر تیکه بندازه دست گذاشتی رو شونش گفتی:اين شبانزديك محرمه..بیخیال
"با توام"
"واقعادمت گرم..."
چشمك بزن ای آتشِ پاكِ اهورايی
ساحل نشينِ نازِ من، فانوسِ دريايی
چشمك بزن تا باز گردد امن و آسايش
بر عرشهی طوفانیِ امواجِ هرجايی
اينجا مسافر، موج، كشتی، ناخدا، تنهاست
تنهاتر از مفهومِ ناميرای تنهايی
اينجا برای ديدنت، اميدهايی هست
گفتند با ما جاشوان از دور پيدايی
اينجا گره خوردهست كار و بار ماها سخت
فانوس من، چندين قدم نزديك میآيی??!
حميد خصلتی
دختری که نذر کردی این ماهوواسه امام حسین چادرسیاه سرکنی..
دختری که تو خیابون صدانوحه شنیدی و روسریتو کشیدی جلو...
پسری که دوستت خواست به یه دختر تیکه بندازه دست گذاشتی رو شونش گفتی:اين شبانزديك محرمه..بیخیال
"با توام"
"واقعادمت گرم..."
زن كولي وقتي كودكش را بخاك مي سپرد ، آرام گفت بخواب كودكم بهار نزديك است...