من
نمیخواستم
از
چشمم
بیوفتی
اما
خب
تو
تمام
تلاشتو
کردی : )!

‏تهش تنهایی زورم به همه‌چی میرسه ولی دروغ چرا؟ دلم نمیخواست تنهایی از پس همه‌چی بربیام....

زندگیمون وقتی سخت شد که برای عادی‌ترین و کوچیک‌ترین خواسته هامون کلی صبر کردیم، تحمل کردیم، چقد دَوندگی کردیم، سختی کشیدیم، ولی وقتی بهش رسیدیم هیچ حسی نداشتیم یا کلا دیگه نمیخواستیمش.

وقتی میفهمی مدتی که منتظرش بودی تا بیاد باهاش چت کنی، اون داشته با یکی دیگه حرف میزده و دلش نمیخواسته پیام تورو ببینه.

«‌‌پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»
«‌‌پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»

They say that life always gives its hardest battles to its strongest soldiers...
But I didn't want to be a strong soldier, I wanted to be a flower seller in love, on the street where you live.

میگن زندگی همیشه سخت ترین جنگ هاشو تقدیم قوی ترین سربازاش میکنه...
ولی من دلم نمیخواست یه سرباز قوی باشم، دلم میخواست یه گل فروش عاشق باشم، سر کوچه ای که تو توش زندگی میکنی.

یادمه یه بار وسط دعوا داد زد گفت انقد اخلاقت مزخرفه که هیچ دوستی جز من نداری!
احمق بود دیگه. نمیفهمید انقد دوسش دارم که نیاز به دیگران ندارم.
الان به اندازه موهای سرم رفیق خوب دارم، اونو دیگه ندارم...
تو آخرین دعوا داد کشید گفت انقد سرت با رفیقات گرمه که اصلا منو نمیبینی. نمیخواست بمونه دنبال دلیل میگشت.


. .

‏در نهایت میفهمی چیز زیادی نمیخواستی، فقط از فرد اشتباهی انتظار داشتی.

یه زمانی بود که خودم دلم نمیخواست حالم خوب شه چون درد تنها چیزی بود که منو به اون وصل میکرد آدمیزاد چقدر میتونه احمق باشه.

انگار نویسندش مغزمو میخونه و بعد مینویسه، با خوندن هر متنش می گم وای چقدر من. نمیخواستم بذارمش میخواستم فقط برای خودم باشه، ولی خب گفتم شاید کسی حالش بد بود و مثل من با پستای اینجا آروم گرفت:).️

دلم میخواست نقش اصلی داستانت باشم ولی مجبور شدم داستانمون رو تموم کنم چون تو نمیخواستی نقش اصلی داستان من باشی