یکی بود, یکی نبود....
این داستان زندگی ماست...
همیشه همین بوده...
یکی بود, یکی نبود..
در اذهان شرقی مان نمیگنجد باهم بودن..
باهم ساختن..
برای بودن یکی ... باید دیگری نباشد..
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود:
که یکی بود, دیگری هم بود و همه بودند..
و ما اسیر این قصه کهن ...
برای بودن یکی , دیگری را نیست میکنیم... از دارایی, از آبرو, از هستی..
انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست ....
و فکر میکنیم هیچ کس نمیداند, جزما ... هیچ کس نمیفهمد , جز ما...
و آن کس که نمیداند و نمی فهمد, ارزشی ندارد, حتی برای زیستن .. و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم ..
هنر نبودن دیگری...
پس بیاییم قصه کهن را عوض کنیم و کهنی نو بسازیم
بیایید برای با هم بودن و در کنار هم بودن تلاش کنیم تا لذت با هم بودن را درک کنیم
با هم باشیم و در کنار هم برای همیشه
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نمیگنجد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم ، چه اتفاقی افتاد ؟!!
اصلأ بگذار از اول برایت بگویم...
قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ...
بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ... دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم.....باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟"
عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ، انگار که حساب کار دستش آمده باشد ، نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد.
+"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ، انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ، هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش....
عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ، گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت ...
دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد :
عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است ...
برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند...
گاهی موهایشان را ، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد ...
گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند..
گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند
دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "...
مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند :
"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود ، تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ، عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد..
دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی"..
لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ، رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ، برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود...!!
#نازنین_عابدین_پور
ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﮔﻢ ﺷﻮﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ
ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﮕﻨﺠﺪ ..
دیشب داییم دوتا نوه شو گذاشته رو پشتش و به اصطلاح الاغ سواری میکردن.. یهو برادرزادم (یه ساله) بهونه گرفت منم میخام سوار الاغ شم... یهو گودزیلامون برداشت گفت... اااا هلیا!!! حیوون آزاری گناهه...
دیگه کار از یکی دو وض گذشته... در وض نمیگنجد