بی خبر از هم خوابیدن چه سود ؟
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود ؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ،
ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود ؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود ،
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود ؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام ،
گریه و زاری و نالیدن چه سود ؟
زنده را در زندگی قدرش بدان ،
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود ؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام ،
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود.....!؟!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نهادن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دوستت دارم..چرایش پای تو،
ممکنش کردم،محالش پای تو
میگریزی از من و احساس من
دل شکستن هم ،گناهش پای تو
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو
سوختم،آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو
پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...
ﺍﻣﺮﻭﺯ 9 ﺍﮔﻮﺳﺖ ﻫﺴﺖ
193 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻓﻘﯿﺮ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ
ﭘﺴﺮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ...
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻓﺎﺣﺸﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻻﻧﺵ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﺋﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺸﻘﺖ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺮﮎ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩ ....
ﺍﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺗﻌﻤﯿﺮ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ 21 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻓﺖ
ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﻡ
خیال نکنم آدم بدرد بخوری شده باشه!!!
آنگونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را
کرده بود ..
می گفتم این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیریست
زین خیل ورشکسته کسی را
در خور دل نهادن
پیدا نکرده ام ..
این دنیای لعنتی عشق هم دارد ! ؟
نمی بینی نام مجنون را بر بیدی نهادند که با باد هر هوسی می لرزد...
الهی!
پیشانی بر خاک نهادن آسان است
دل از خاک بر داشتن دشوار.
الهی نامه (علامه حسن زاده آملی)
آورده اند که روزی شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان مطلب در آن کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علمی بی پایان نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ شیخ بودند که
شیخ گفت: " مرتیکه تنبل" نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن !!!
مریدان نعره ها بزدندی و خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان نهادند...