•
ولی اینجا تو روزگار سیاهِ من ماه نورشو از روحِ تو میگرفت.
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نورش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
And the sun adores her light like he adores her smile.
و آفتاب نورش را میپرستد همچون او که لبخندش را میپرستد.
. ⃟.
از بس که روشن فکرم
بعضی شبا نورش نمیزاره خانوادم راحت بخوابن
.
ترجیح میدهم تو امروز خیلی رنج بکشی
تا اینکه همه عمرت همیشه کمی رنج بکشی ..
آدمهایی را میبینم که کمی غمگین هستند فقط کمی!
اما همین خیلی کم کافی است تا همه چیز تباه شود!
میدانی با این سن وسالی که من دارم خیلی از این آدمها میبینم ...
مرد و زنهایی که هنوز با هم زندگی میکنند گویی زندگی بیفایده و بینورشان آنها را با هم چفت کردهاست! اصلا زیبا نیست!
این همه کنار آمدن این همه تعارض!
فقط برای اینکه روزی به خود بگویند: آفرین، آفرین!
همه چیزمان را خاک کردیم، دوستانمان، رویاهامان و عشقهامان!
من او را دوست داشتم | #آنا_گاوالدا
صبح آمدهست تا عشق بکارد
باران محبت به سرت باز ببارد
خورشید رسیده ست
که باجوهر نورش
نقشی زخدا بردل پاکت بنگارد
سلام صبحتون عالی
دلتون شاد و پر زمهرخدا
لبتون خندون
صبح آمده تا عشق بکارد
باران محبت به سرت باز ببارد
خورشید رسیده ست که
با جوهر نورش
نقشی ز خدا بر دل پاکت بنگارد...
" سلام، امروزتون پر از شادی "
صبح آمده تا عشق بکارد
باران محبت به سرت باز ببارد
خورشید رسیده ست
که با جوهر نورش
نقشی ز خدا
بر دل پاکت بگذارد
"سلام،روزتو پر از لبخند خدا"
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
جسم شفاف چیست؟
.
.
.
.
.
.
نمیدونی؟!!!!!...
.
.
.
.
جسمیه که وقتی اینورش وایمیستی بتونی اونورشو ببینی
مثه نردبون!
خخخخخ...
من برم تا استعدادم فروکش نکرده به اکتشافات بعدیم برسم!
دیشب ضربه ی روحی عجیبی خوردم ....
وسط خواب بالِشتمو اونوری کردم دیدم اونورشم گرمه !
خدا قسمت نکنه …