ای توی نامقدر که نبودنت جهنم طولانی من شد، آیا کسی که تو را مینوشد از حجم خوشبختی خود خبر دارد؟
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نوشد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
•
می گویم دوستت دارمـ
و تو چونان گلدانِ اطلسی که در صبحگاهان آب می نوشد زیباتر میشوی..
- حامد نیازی
♡
عشق شاید
رودی ست
که تنهائیِ آب را
با خود
به دریا حمل می کند
ولی سرِ راهش
خورشید را می نوشد...
✿ کپشن خاص ✿
قول دهید بگوییدش!
اگر گذرتان افتاد سمت کوچه علی چپ،
یا تنها گیرش آوردید در میان بحبوحه پاییز،
اگر "بی او"گیرش آوردید بگوییدش!
یکی دارد جان میدهد!
فقط سریعتر بیایدوبه دادش برسد که نوشدارو نشود پس از مرگ سهراب...
بگویید مبارک است قدمش...
این خانه را پاگشا کند که یک مریض از تب عشق دارد میمیرد...
شاید به حرمت قدمش شفاء یابد!
صدباره بگوییدش؛
بگوییدش دل خانه اوست...
زودتر بیاید که متروک نشود!
#پریاعدالتخواه
✨
آدمـ یک تو را کنار
خودش داشته باشد
و چای بنوشد☕️
بانوی نجیبی ودلم از توبنا شد
بانوشدنت باعث آقایی ماشد
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
خیلی قشنگه.همه بخونید
یک روز چنگيز و درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت چنگيز و يارانش را از پا در می آورد.
بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.
چنگيز شاهين شكاريش را به زمين گذاشت،
و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،
اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد،
چنگيز خيلی عصبانی شد و فكر كرد ،
اگر جلوی شاهين را نگيرم ،
درباريان خواهند گفت:
چنگيز جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛
پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.
پس از مرگ شاهين چنگيز مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت ،
بر یکی از بالهايش نوشتند :
یک دوست هميشه دوست شماست ؛
حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.
روی بال ديگرش نوشتند :
هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است...
✔ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ ،
✔ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ،
✔ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ،
✔ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ ...
يك روز چنگيز ودربا ريانش براي شكار به جنگل رفتند-هوا خيلي گرم بود وتشنگي داشت چنگيز ويارانش را ازپا درمي آورد
-بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكي ديدند چنگيز شاهين شكاريش را به زمين گذاشت وجام طلايي را در جويبار زد و خواست آب بنوشد اما شاهين به جام زد و آب بر روي زمين ريخت-براي بار دوم هم همين اتفاق افتاد چنگيز خيلي عصباني شد و فكر كرد -اگر جلوي شاهين رانگيرم ، درباريان خواهندگفت:چنگيزجهانگشا نميتواند از پس يك شاهين برآيد -پس اينبار باشمشير به شاهين ضربه اي زد-پس از مرگ شاهين -چنگيز مسير آبرا دنبال كردوديد كه ماري بسيار سمي در آب مرده و آب مسموم است اواز كشتن شاهين بسيار متاثرگشت مجسمه اي طلايي از شاهين ساخت-بر يكي از بالهايش نوشتند:يك دوست هميشه دوست شماست -حتي اگر كارهايش شما را برنجاند-روي بال ديگرش نوشتند: هرعملي كه از روي خشم باشد محكوم به شكست است… ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ … ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ, ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ …
بگذار برایت چای بریزم
امروز به شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها ..
و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد ..
بگذار برایت چای بیاورم ،
راستی گفتم که دوستت دارم ؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم ؟
حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر
و حضور قایقها و خاطرات دور ..