چایت رابنوش نگران فردامباش
دکترنيستم
اما
برايت لبخندزدن به کودکان وسط خيابان راتجويزميکنم
به ﺗﻮ پيشنهادميکنم که شادباشى
هرگزمنتظر"فرداى خيالى"نباش
سهمت رااز"شادى زندگى"همين امروز بگير...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نيستم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چهار باوري كه عزت نفس شما را تخريب مي كند!
١- همه بايستي مرا دوست داشته باشند. اگر دوست ندارند پس من مشكلي دارم و يا من خوب نيستم.
٢- من بايستي در هر هدفي كه انتخاب مي كنم، موفق بشوم.
٣- وقتي كار اشتباهي مي كنم، خودم را آدم بدي مي دانم.
٤- وقتي انتظارات و توقعات من برآورده نمي شود، احساس مي كنم يك بازنده واقعي هستم.
روش هايي كه عزت نفس شما را افزايش مي دهد!
١- من موجود ارزشمندي هستم.
٢- منحصر به فرد بودن خود را جشن بگيريد.
٣- گروهي تشكيل دهيد كه عزت نفس شما را تقويت كنند.
٤- آگاهي خود را افزايش دهيد.
٥- به خودتان لذت بدهيد.
٦- زمان هايي را فقط به خودتان اختصاص دهيد.
٧- ورزش و مديتيشن كنيد.
٨- فعاليت هاي مورد علاقه و جديد شروع كنيد.
٩- اهداف قابل دسترس براي تقويت باور " من خوب هستم." تعيين كنيد و براي رسيدن به آن تلاش كنيد.
١٠- وارد عمل شويد. شما اطلاعات مورد نياز را داريد.
به خدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نيستم !؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند،
او را بسوزانم...
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي ! . . .
نه بسوزاني !
تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم . . .
تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . .
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! . . .
بازهم زندگي کني و پخته تر شوي . . .
باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . .
تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! . . .
سر برآوري ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . .
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی ! . . .
پس به خاک بودنت ببال
مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد.
هنگامي كه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره هاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آن ها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حيران مانده بود كه چه كار كند.
تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يكي از ديوانه ها كه از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.
آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين كار را بكند.
پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست.
هنگامي كه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت:
خيلي فكر جالب و هوشمندانه اي داشتي.
پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت:
من اينجام چون ديوانه ام. ولي احمق كه نيستم!
سالهاست زن بودن را فراموش كرده ام! در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خريد زرنگ، مدير توانمند، باربر قوى، استراتژيست باهوشى شده ام!
اما ديگر خودم نيستم!
مدت زیادی است که در خودم گم شده ام!
چه كسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هايم، بازوانم و زانوهايم هنوز زنانه اند!
هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام!
افسوس كه ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم!
فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است!
صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است كه به دست آورده ام!
دلم برای نوه هايم می سوزد، چه كسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بياموزد!
خانه ها بی مادر شده اند!
مردان ديگر نگران هزینه های زندگی نیستند! نگران خريد، دير رسيدن بچه ها، آينده خانواده و ... نیستند!
به لطف مرد شدن ما آنها فرصت زيادی برای سرگرمي پیدا کرده اند!
بهشت زير پايمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی می سوزیم؟!
دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده است.
تقدیم به بانوان سرزمینم
يك روز مي آيي كه من، ديگر دچارت نيستم
از صبر ويرانم، ولي چشم انتظارت نيستم
يك روز مي آيي كه من، نه عقل دارم نه جنون
نه شك به چيزي، نه يقين، مست و خمارت نيستم
شب زنده داري ميكني، تا صبح زاري ميكني
تو، بي قراري ميكني، من بي قرارت نيستم
پاييز تو سر مي رسد، قدري زمستاني و بعد
گل مي دهي، نو مي شوي، من در بهارت نيستم
زنگارها را شسته ام، دور از كدورت هاي دور
آيينه اي رو به توام، اما كنارت نيستم
دور دلم ديوار نيست، انكار من دشوار نيست
اصلا "من"ي در كار نيست، امنم، حصارت نيستم
خدايــــــــــااااااااااااا
.
.
.
.
.
.
هرکى منو از تو ميخواد زودتر بهش بده!
اذيتش نکن بيخودى!!
ماه رمضونه...!
والا من راضى نيستم
^_^
ناه دارن بنده های خدا :))))
درسته خوشگلو خوش تيپ نيستم....
.
.
.
.
.
.
اما در عوضش دوست داشتنى وتودل برو هم نيستم :|
لعنت به اين شانس :|
چشم هايم ضعيف شده اند
و دست هايم مى لرزند
انگار ديگر بزرگ شده ام
بچه كه بودم فكر مى كردم
كسى به سنِّ امروزِ من
يعنى " آدم بزرگ "
هميشه دوست داشتم بزرگ شوم
هنوز هم مطمئن نيستم كه شده ام يا نه
اما...
حالا از پيرى مى ترسم
از دچار شدن به سرنوشتِ پدر
از فراموش شدن
از سرما
از برف
از
...
مى ترسم
{ سیامک عباسی }
خاطرات متروك ...
شعرهاي من چشم دارند
حتي چشم هاي شعرم را
که مي بندم
تو بر کلماتم راه مي افتي
و مي رقصي
خواب هم که باشم
صداي تق تق کفش هات
در سرسراي خوابم مي پيچد
کور که نيستم
گل قشنگم
آمدنت را تماشا مي کنم
و اين لبخند براي توست ..