کپشن های مربوط به نَهایت

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نَهایت

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

𝑺𝒐𝒏𝒖 𝒐𝒍𝒂𝒏 𝒃𝒖 𝒅𝒖𝒏𝒚𝒂𝒅𝒂 𝑺𝒐𝒏𝒔𝒖𝒛 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒔𝒆𝒏𝒊

تو این دنیایی که پایان داره تو رو بی نَهایت دوست دارمـ

「♡」

ᔿᣕ ᐪᣔ ᒃᶦ ᣕᑋᣔᵞᐪ ᔿᒃᐪᒻᣔ ᒃᵉ ᘁᴶᐤᒄᐪᔿ!
مَن‌ تا بی‌نَهایت‌ مُبتَلا بهِ‌ وُجودتم!.

✿ کپشن خاص ✿

آدم‌ها غیرقابل پیش بینی‌اند!
همانی که فکرش را نمیکردی
روزی برود
آخرَش جایی میانِ جان کندن‌هایت رهایت میکند و میرود...
و همانی که رفت و خیال بازگشت نداشت روزی برمیگردد.
همانجایی که به هر جان کندنی بود فراموشـــش کرده‌ بودی.
باز میگردد و زندگیَت را پر از دلهره‌ی عشق میکند...
آدمها غافل گیرت میکنند
با رفتارهایشان با حرفهایشان...
آنجایی که چشم میبیندَد بر روی چشمهایت که روزی زندگی‌اش بودند
و
آنجایی که میان مردم در آغوشـــت میگیرد و در گوشـــت "دوستت دارم" را زمزمه میکند.
آدم‌ها را نمیتـــوانی حدس بزنی...
نمیتوانی پیش‌بینی‌شان کنی!
غافلگیرت میکنند...
درست همانجایی که فکر میکردی پیش‌ بینی کرده‌ای تمام وجـودشان را...!
#پگاه_صنیعی

✿ کپشن خاص ✿

آدم‌ها غیرقابل پیش بینی‌اند!
همانی که فکرش را نمیکردی روزی برود آخرَش جایی میانِ جان کندن‌هایت رهایت میکند و میرود ..
و همانی که رفت و خیال بازگشت نداشت روزی برمیگردد ..همانجایی که به هر جان کندَنی بود فراموشَش کرده‌ بودی! باز میگردد و زندگیَت را پر از دلهره‌ی عشق میکند ..
آدمها غافل گیرت میکنند؛
با رفتارهایشان با حرفهایشان ..
آنجایی که چشم میبیندَد بر روی چشمهایت که روزی زندگی‌اش بودند ..
و آنجایی که میانِ مردم در آغوشت میگیرد و در گوشَت "دوستت دارم" را زمزمه میکند ..!
آدم‌ها را نمیتوانی حدس بزنی ..
نمیتوانی پیش‌بینی‌شان کنی!
غافل گیرت میکنند ..
درست همانجایی که فکر میکردی پیش‌بینی کرده‌ای تمام وجودشان را ..!

#پگاه_صنیعی

✿ کپشن خاص ✿

- گفتند ؛
به اندازه‌یِ گلیم‌هایتان و به اندازه‌یِ دهان‌هایتان!!
اما،
حرفی از وسعتِ آرزوهایمان نزدند..!

- به لب‌هایت گل‌هایِ سرخ بزن،
گردنبندی از مرواریدهایِ دریا بیاویز..
ناخن‌هایت را به رنگِ دلم رنگ کن،
امروز صبحِ دیگری‌ست...

#نزار_قبانی

ای عِشق!
تو اینگونه چرایی؟!
میکِشی به آتَش دلمان را،
اما نَهایت باز عزیزدلِ مایی!؟

. .

‏ما فَراموش نَکَردیم ، ما از نَهایتِ دَرد به بی حِسی رسیدیم :)

زمان می‌گذرد؛
خیلی چیزها تغییر می‌کند؛ یک روز به خودت می‌آیی و می‌بینی که دوستان واقعیت را نشناخته‌ای و دشمنانت به تو لبخند می‌زنند! کسانی را از یاد برده‌ای که زمانی جزو بهترین‌هایت بوده‌اند‌؛ با آدم‌های جدیدی آشنا می‌شوی که هر کدام حس جدیدی در تو می‌کارند و گاهی خاطره‌ای قدیمی را در تو زنده می‌کنند؛ بوی عطرشان گاهی قلبت را می‌فشارد، از بعضی مکان‌ها با ترس می‌گذری و خاطره‌های خنده‌دارت اشک‌ آور می‌شوند؛
یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و از کنار درختی شکوفه دار می‌گذری که زمانی خالی از برگ بود و متوجه می‌شوی که گل‌فروشی سرکوچه را به دکه‌ی روزنامه تبدیل کرده‌اند و به این فکر می‌کنی که زمان سرسخت‌ترین چیزها را تغییر می‌دهد! حتی باورهایی که زمانی قلبت را می‌ساختند.‌..

#ناهید_آقاطبا

عکس
داستانی زیبا از کتاب سوپ جو که با بیش از ۳۴۵میلیون لایک رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و ادامه دارد...

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» ، که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند.
او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود.من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم.
و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند»
«آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، می‌توانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ...
مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد.

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد.
به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.
من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم.
راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت.
چند سال بعد، بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد.
من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم
و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟»
و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم.
تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«می‌توام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید.
آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.
خودش منظورم را می‌فهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

دنیایی, پایان, داره, نَهایت, دوست, دارم, بینَهایت, مُبتَلا, وُجودتم, کپشن, آدمها, غیرقابل, بینیاند, همانی, فکرش, نمیکردی, روزی, برود, آخرَش, جایی, میانِ, کندنهایت, رهایت, میکند, میرود, خیال, بازگشت, نداشت, برمیگردد, همانجایی, کندنی, فراموشش, کرده, بودی, زندگیَت, دلهرهی, غافل, گیرت, میکنند, حرفهایشان, آنجایی, میبیندَد, چشمهایت, زندگیاش, بودند, مردم, آغوشت, میگیرد, گوشت, دوستت, زمزمه, نمیتوانی, بزنی, غافلگیرت, درست, کردهای, تمام, وجودشان, پگاهصنیعی, کندَنی, فراموشَش, میکنند؛, گوشَت, پیشبینی, گفتند, اندازهیِ, حرفی, وسعتِ, نزدند, لبهایت, گلهایِ, گردنبندی, دریا, بیاویز, ناخنهایت, رنگِ, امروز, صبحِ, دیگریست, نزارقبانی, عِشق, اینگونه, چرایی, میکِشی, آتَش, دلمان, عزیزدلِ, مایی, فَراموش, نَکَردیم, نَهایتِ, دَرد, حِسی, رسیدیم, زمان, میگذرد؛, خیلی, چیزها, تغییر, میکند؛, خودت, میآیی, میبینی, دوستان, واقعیت, نشناختهای, دشمنانت, لبخند, میزنند, کسانی, بردهای, زمانی, بودهاند؛, آدمهای, جدیدی, آشنا, میشوی, کدام, میکارند, گاهی, خاطرهای, قدیمی, زنده, عطرشان, قلبت, میفشارد, بعضی, مکانها, میگذری, خاطرههای, خندهدارت, میشوند؛, خواب, بیدار, کنار, درختی, شکوفه, خالی, متوجه, گلفروشی, سرکوچه, دکهی, روزنامه, تبدیل, کردهاند, میکنی, سرسختترین, میدهد, باورهایی, میساختند, داستانی, زیبا, کتاب, ۳۴۵میلیون, لایک, رکوردار, مجازی, ۲۰۱۵, ادامه, دارد, نخستین, شهرمان, بودیم, صاحب, تلفن, شدیم, موقع, ساله, بودم, یادم, میآید, برّاقی, دیوار, گوشیاش, پهلوی, آویزان, نمیرسید, همیشه, وقتی, مادرم, صحبت, شیفتگی, میکردم, بردم, داخل, دستگاه, اطلاعات, لطفاً, مورد, همهکس, میداند, شماره, نشانی, تجربۀ, شخصی, خانۀ, همسایهمان, رفته, زیرزمین, خانه, ابزارهای, جعبه, ابزارمان, بازی, ناگهان, انگشتم, وحشتناکی, گریه, فایده, نبود, همدردی, دهانم, میمکیدم, میرفتم, چشمم, افتاد, سرعت, چهارپایه, آشپزخانه, آوردم, گذاشتم, برداشتم, نزدیک, گوشم, گفتم, ثانیه, صدایی, پیچید, بفرمائید, حالی, چشمانم, میآمد, مادرت, نیست, هیچکس, خونریزی, داری, جایخیِ, یخچال, میتوانم, بردار, انگشتت, نگهدار, برای, کاری, مراجعه, مثلاً, امتحانات, درسهای, جغرافی, ریاضی, یکروز, قناریمان, ناراحت, دوباره, سراغ, ماجرا, برایش, تعریف, حرفهایم, پرندهای, چنین, میخواند, باید, گوشۀ, بیفتد, بمیرد, یادت, باشد, آواز, خواندن, تسکین, یافتم, پرسیدم, کلمۀ, چطور, هجّی, یکسال, کوچکمان, پاسیفیک, نورث, بوستن, کردیم, دوستم, متعلّق, دیواری, هیچگاه, خانهمان, مشابهی, نداشتم, کمکم, نوجوانی, هرگز, خاطرات, مکالمات, نکردم, غالباً, لحظات, تردید, سرگشتگی, امنیت, آرامشی, تلفنی, میافتادم, راستی, چقدر, مهربان, صبور, پسربچه, میگذاشت, رفتن, دانشگاه, هواپیمایم, سیاتل, ساعت, توقف, دقیقه, خواهرم, بدون, چکار, میکنم, اپراتور, دوران, کودکی, گرفتم, جواب, باشم, مدتی, سکوت, برقرار, خندیدم, هستی, دادم, نمیدانم, میدانی, برایم, ارزش, تلفنهایت, سالها, بارها, یادش, بودهام, اجازه, خواستم, ملاقات, آمدم, تماس, بگیرم, حتماً, شارون, برگشتم, پاسخ, میتوام, دوستش, هستید, متأسفم, مطلب, میگویم, صورت, نیمهوقت, زیرا, بیمار, هفته, گذشت, گفتید, قدیمیاش, انگشتتان, بودید, تعجب, پیغام, گذاشته, زدید, برایتان, بخوانم, لحظه, کشید, پاکتی, نوشته, خودش, منظورم, میفهمد, تشکر, تأثیری, ممکن, دیگران, بگذارید, نگیرید,