کپشن های مربوط به نکردم

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نکردم

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

یک ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺳﻮﺋﯿﺴﯽ ﺍﺯ یه جوان ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ایرانی جواب ﺩﺍﺩ:
ﺧﺎﻧﻪ، ﺍﺗﻮمبیلِ خوب، ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻣﻨﺎﺳﺐ، ﻫﻤﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ، سلامتی!
ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺳﻮﺋﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻘﻮﻕ ﺍﻭﻟﯿﻪ‌ﺍﺕ ﺳﻮﺍﻝ ﻧﮑﺮﺩﻡ،
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ!

خبرنگاره رفت پیش یه پیرزن صدساله که خیلی خوب مونده بود
راز موفقیتشو پرسید :

اونم گفت من تو زندگیم با کسی بحث نکردم... گفتن مگه میشه؟
گفت حق باشماست نمیشه!!!

نشستم
صبح و
ظهر و
عصر
در فکرت فرو رفتم ..
اذان گفتند و
من کاری نکردم
کافرم یعنی....؟


تو رو آرزو نکردم این ینی نهایت درد
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد....

همیشه اینجوری نگاهم میکنه...همینجوری سرد ...درست بعد از اون ضربه ای که خورد!
باهام بحث میکنه...هرروز هرشب...یه اهنگ یه متن یه عکس یه جمله که میخونه و یاده اون میافته!
بهم میگه:اینطورفکر نکن که من ازرفتنش اذیت میشم..نه!من فقط حس میکنم که یه احمق فرض شدم..یه ساده لوح..یکی که صادقانه عشقش رو بیان کرد ولی.....!
باافسوس ودلسوزی نگاهش میکنم...یه زهر خند میزنه و میگه:برا من دل نسوزون!
یه ابروم میپره بالا...این دخترهمیشه چشمای ادما رو قشنگ میخونه!
_میدونی چراهیچوقت ندیدمش از نزدیک؟
زل میزنم تو چشماش..پوزخندمیزنه؛چشماش پرازغم میشه:اون بهترازخودم منو میشناخت!
نمیخواست دروغ بودن حرفاشو ازچشماش بخونم!
+میتونی بهش فکر نکنی؟
سرشو میاره بالا..موهای کوتاهش که یادگاره همون روزاست رو ازروی چشماش کنارمیزنه...چشمای قهوه ای رنگش رو ریز میکنه و پوزخند میزنه!
_البته که میتونم...من اونقدر ضعیف نیستم که بخوام به خاطرگذشته ای که تموم شده افسوس بخورم...من غرورم نشونه گرفته شد...اماساختمش..مغرور سرشو بالا میگیره وادامه میده...من قویتر ازین حرفام...چشماش پرازاشک میشه ...بغض میکنه . ..داد میزنه خودم غرور خودمو با هر دفعه گریه کردنم نشونه میگیرم...لعنت بهش..لعنت!
باخودش میخونه:قراره تو وعشق مااین نبودکه دنیامو تنهابذاری بری...بگیری ازم قلب واحساسمو خودت قلبتو جابذاری بری...!
_ولی دلم براش تنگ شده...خیلی زیاد!اون هیچوقت عادی نشد برام...هیچوقت به نبودنش عادت نکردم ...حتی حالا که خودش نیست...هرچیزی منو یادش میندازه....دوباره چشماش پراز غم میشه...باحقارت به خودم نگاه میکنم...به خودم که بایه چهره ی داغون ترازهمیشه روبه روش وایستادم..به چشمای غمگینم نگاه میکنم...تنهاتراز هرروزباز باخودم حرف زدم...راهمو کج میکنم سمت دنیام!
من تاقبل ازون اتفاق دیوونه نبودم!

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .

صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.

ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.

اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.

برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!

شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟

گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.

گفت:
حالا مگه چی شده؟

گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟

تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.

مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:

"من آدم زمختی هستم"

زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.

من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
زمخت نباشیم!

دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی "دستهای کوچک دعا" است.

خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد!
(الناز جهانگیری / 10 ساله)

ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم!
(شاهین روحی / 11 ساله)

آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد!
(تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله)

خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!
(نسیم حبیبی / ۷ ساله)

ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم.
از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست!
(فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)

خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی!
(سوسن خاطری / 9 ساله)


آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند!
(سحر آذریان / ۹ ساله)


بسم الله الرحمن الرحیم.
خدایا!
از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟
(حسن / 8 ساله)


خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره!
(پویا گلپر / 10 ساله)

خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی!
(پیمان زارعی / 10 ساله)

خدایا! یک برادر تپل به من بده!!
(زهره صبورنژاد / 7 ساله)

خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکسجید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم...
(مهسا فرجی / 11 ساله)

دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم!
(روشنک روزبهانی / 8 ساله)


خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن داداش بدهی!
(شایان نوری / 9 ساله)

خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و خانم معلم‌مان هم مرا بوس کند
(امیرحسام سلیمی / 6 ساله)

خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند!
(فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)

ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود!
(شقایق شوقی / 9 ساله)


خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد با مامان و کیف صبحانه برگرديم خانه. پاهای من هم یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی می‌خوان دعامی‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود!
(باران خوارزمیان / 4 ساله)

خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده!
(محمد حسین اوستادی / 7 ساله)

خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم! و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم!
(سالار یوسفی / 11 ساله)

خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا ميکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم!
(نیشتمان وازه / 10 ساله)

خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم!
(هدیه مصدری / 12 ساله)

خدایا! دست شما درد نکند
ما شما را خیلی دوست داریم!
(مینا امیری / 8 ساله)

هندزفری گذاشتم تو گوشم ولی آهنگ پلی نکردم










یهو برگشت گفت داداچ اگه با من کار نداری ولم کن برم پیچمو بخورم!!!!

ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد.
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم.
و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا.
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد .
جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند

عکس
داستانی زیبا از کتاب سوپ جو که با بیش از ۳۴۵میلیون لایک رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و ادامه دارد...

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» ، که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند.
او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود.من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم.
و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند»
«آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، می‌توانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ...
مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد.

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد.
به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.
من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم.
راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت.
چند سال بعد، بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد.
من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم
و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟»
و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم.
تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«می‌توام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید.
آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.
خودش منظورم را می‌فهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

جوان, ایرانی, جواب, مبیلِ, سلامتی, خبرنگاره, پیرزن, صدساله, خیلی, مونده, موفقیتشو, پرسید, اونم, زندگیم, نکردم, گفتن, میشه, باشماست, نمیشه, نشستم, فکرت, رفتم, اذان, گفتند, کاری, کافرم, یعنی, آرزو, نهایت, چیزا, دنیا, همیشه, اینجوری, نگاهم, میکنه, همینجوری, درست, ضربه, خورد, باهام, هرروز, هرشب, اهنگ, جمله, میخونه, یاده, میافته, میگه, اینطورفکر, ازرفتنش, اذیت, میشم, میکنم, احمق, ساده, صادقانه, عشقش, بیان, باافسوس, ودلسوزی, نگاهش, میزنه, نسوزون, ابروم, میپره, بالا, دخترهمیشه, چشمای, ادما, قشنگ, میدونی, چراهیچوقت, ندیدمش, نزدیک, میزنم, چشماش, پرازغم, میشناخت, نمیخواست, دروغ, بودن, حرفاشو, ازچشماش, بخونم, میتونی, نکنی, سرشو, میاره, موهای, کوتاهش, یادگاره, همون, روزاست, ازروی, کنارمیزنه, قهوه, رنگش, پوزخند, البته, میتونم, اونقدر, ضعیف, نیستم, بخوام, خاطرگذشته, تموم, بخورم, غرورم, نشونه, گرفته, اماساختمش, مغرور, میگیره, وادامه, میده, قویتر, ازین, حرفام, پرازاشک, خودم, خودمو, دفعه, گریه, کردنم, میگیرم, لعنت, باخودش, قراره, وعشق, مااین, نبودکه, دنیامو, تنهابذاری, بگیری, واحساسمو, خودت, قلبتو, جابذاری, براش, زیاد, عادی, برام, نبودنش, عادت, حالا, هرچیزی, یادش, میندازه, دوباره, باحقارت, بایه, چهره, داغون, ترازهمیشه, روبه, وایستادم, غمگینم, تنهاتراز, هرروزباز, باخودم, راهمو, تاقبل, ازون, اتفاق, دیوونه, نبودم, پیاز, رنده, سینک, چارم, جاری, یخچال, شکستم, گوشت, روغن, ریختم, ماهیتابه, اولین, کتلت, دستم, خوابوندم, برای, خفیفی, زدند, پدرم, بازم, تازه, آورده, شوهرم, نونوایی, نداشتیم, بابام, مهمه, بازنشسته, ندارم, خودمون, گرفتم, اومد, دوید, دوست, آدمهاست, بیشتر, دوستش, دارند, شامل, مادرم, صدای, اصرار, تعارف, دعوت, لحظه, خشکم, خانواده, نچسبی, هستیم, همدیگه, بوسیم, کنیم, قربون, صدقه, نمیریم, سرزده, بدون, جایی, ومیامدند, روزی, هفده, تلفنی, زدند؛, رفتند, قبیله, بودند, فهمید, مغایر, اصول, تربیتی, وارد, شدند, اصلا, خوشحال, نشدم, مرتب, بود؛, خسته, برگشته, میوه, چیزهایی, الان, وقتی, فکرش, خنده, میاد, لعنتی, آشپزخونه, مهمان, بریزد, درهم, پرسیدم, کردی, داریم, گفتم, بخوریم, فردا, گوجه, فرنگی, عصبانیت, بیرون, آوردم, ببخشید, مزاحمت, شدیم, میخوای, نونها, برات, ببرم, یادم, افتاد, بهشون, نکرده, تمام, جوجه, کوچولو, آماده, بهانه, گیاه, خواری, قاشق, سالاد, بشقابش, بازی, خورده, نخورده, خداحافظی, کردند, داستان, فراموش, پانزده, هردو, ازسرم, نکنه, صحبت, شنیده, تصورش, مهره, پشتم, دردی, دشنه, نشیند, راستی, سنگک, تشکر, آخرین, قطره, محزونی, واقعا, چهار, اهمیتی, حقیقت, صورتم, زمختی, هستم, ندانستن, نفهمیدن, توجه, جزییات, احمقانه, ندیدن, ترین, آشپزخانه, خالی, چنگال, بکشم, چقدر, براشون؛, آمدند, تمیز, کافی, روسری, روزها, نخواهد, دستهاش, منتی, مهربونی, دارد, دستش, دادی, اهمیتشو, نباشیم, دعاهای, کتاب, سومین, جشنواره, بینالمللی, دستهای, کوچک, خدای, عزیزم, جدید, مادربزرگم, دندان, دربیاورد, مصنوعی, الناز, جهانگیری, مادرها, قدیم, خودشان, بپزند, مجبور, نباشم, بایستم, شاهین, روحی, آمپولها, باشد, تاده, نظربیگیان, مهربانم, میخواهم, فوراً, تبدیل, نسیم, حبیبی, آرایشگاه, بازار, بتوانم, عضویت, کانون, بگیرم, میگوید, فرشته, جبار, نژاد, ملکی, دعایی, لیستت, خدایا, میخوام, برادر, کوچیکم, سوسن, خاطری, آرزوی, مامان, عیدی, نگیرند, آنها, عیدیهایی, میگیرند, آنهایی, میدهند, آذریان, الله, الرحمن, الرحیم, برادرم, سربازی, برود, فراری, میخورد, کارت, پایان, خدمت, میگیری, میخوان, یادشون, پویا, گلپر, اینقدر, چطوری, میای, سؤالم, پیمان, زارعی, زهره, صبورنژاد, زیبا, بچههای, تالاسمی, بتوانیم, داروی, اکسجید, بخیریم, عذاب, سوزن, شبها, شویم, شبانهیمان, مانند, سالم, پروانه, بگیریم, کابوس, مهسا, فرجی, میخواهد, خمیر, ژلهای, بزنم, روشنک, روزبهانی, کلاسمان, داداش, بدهی, شایان, نوری, زنده, ایشالله, خانم, معلممان, امیرحسام, سلیمی, خدیا, جاروبرقی, اختراع, دیگر, رفتگران, نشوند, فاطمه, یارمحمدی, بعضی, وقتها, میرود, بیوفتی, یادت, نرود, شقایق, شوقی, مهدکودک, آنقدر, برویم, نرسیم, صبحانه, برگرديم, پاهای, پاشنه, بلند, تلوقی, دعامیکنند, قدشان, دراز, باران, خوارزمیان, عروسک, داداشم, ماشین, پلیس, حسین, اوستادی, بدهم, پنیر, خوراک, مردم, بسازم, سالار, یوسفی, حیوانات, باید, بخوانیم, ميکنم, بخوانند, استراحت, نیشتمان, وازه, پارسال, دوستم, خونهها, میزدیم, میکردیم, مُردم, بخاطر, جهنم, امسال, نمیکنم, هدیه, مصدری, نکند, مینا, امیری, هندزفری, گذاشتم, گوشم, آهنگ, داداچ, نداری, پیچمو, ستارخان, خاطراتش, آذربایجان, زمان, مشروطه, گریستم, زمانی, محاصره, بودیم, قرارگاه, آمدم, مادری, کودکی, گرسنگی, بوته, علفی, بدلیل, شدید, ریشه, فرزند, آغوش, اشکالی, ندارد, فرزندم, دهیم, آنجا, چشمانم, سرازیر, جاویدان, کسانی, مملکت, جانانه, ایستادند, داستانی, ۳۴۵میلیون, لایک, رکوردار, دنیای, مجازی, ۲۰۱۵, بوده, نخستین, شهرمان, صاحب, موقع, میآید, برّاقی, دیوار, گوشیاش, پهلوی, آویزان, نمیرسید, شیفتگی, حرفهایش, میکردم, بردم, داخل, دستگاه, میکند, اطلاعات, لطفاً, مورد, همهکس, میداند, شماره, نشانی, تجربۀ, شخصی, خانۀ, همسایهمان, زیرزمین, ابزارهای, جعبه, ابزارمان, ناگهان, انگشتم, وحشتناکی, فایده, همدردی, دهانم, میمکیدم, میرفتم, چشمم, سرعت, چهارپایه, برداشتم, ثانیه, صدایی, پیچید, بفرمائید, حالی, میآمد, مادرت, هیچکس, خونریزی, میتوانی, جایخیِ, میتوانم, بردار, انگشتت, نگهدار, مراجعه, مثلاً, امتحانات, درسهای, جغرافی, ریاضی, یکروز, قناریمان, ناراحت, سراغ, ماجرا, برایش, تعریف, حرفهایم, پرندهای, چنین, میخواند, گوشۀ, بیفتد, بمیرد, دیگری, آواز, خواندن, تسکین, یافتم, کلمۀ, هجّی, یکسال, کوچکمان, پاسیفیک, نورث, بوستن, مکان, متعلّق, دیواری, قدیمی, هیچگاه, جدیدی, خانهمان, مشابهی, نداشتم, کمکم, نوجوانی, هرگز, مکالمات, غالباً, لحظات, تردید, سرگشتگی, امنیت, آرامشی, وجود, میافتادم, پسربچه, میگذاشت, دانشگاه, هواپیمایم, سیاتل, ساعت, توقف, دقیقه, خواهرم, چکار, اپراتور, دوران, آشنا, مدتی, سکوت, برقرار, خندیدم, دادم, نمیدانم, میدانی, برایم, ارزش, تلفنهایت, سالها, بارها, بودهام, اجازه, خواستم, ملاقات, تماس, حتماً, شارون, برگشتم, پاسخ, میتوام, هستید, متأسفم, مطلب, میگویم, نیمهوقت, زیرا, بیمار, هفته, گفتید, قدیمیاش, انگشتتان, بودید, تعجب, پیغام, گذاشته, زدید, برایتان, بخوانم, کشید, پاکتی, نوشته, منظورم, میفهمد, تأثیری, ممکن, دیگران, بگذارید, نگیرید,