يک نفر در همين نزديکي ها
چيزي
به وسعت يک زندگي برايت جا گذاشته است …
خيالت راحت باشد
آرام چشمهايت را ببند
يک نفر براي همه نگراني هايت بيدار است
يک نفر که از همه زيبايي هاي دنيا
تنها تو را باور دارد …:)
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نگراني
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نشستم
تا آنجا که نيامدي
خود را مهمان يک فنجان قهوه کردم
صبر ديرش شد
رفت
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست
او هم رفت
ساعت هم ديرش شد
تند و تند دور خودش ميچرخيد
اما هنوزم منتظرت بودم
نگراني اومد
دلم سراغ بي قراري رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشينم منتظر
اين بار
گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد
اما باز هم نيامدي
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شايد فنجاني قهوه
دوباره تنهاييام را پر کند
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي ميتواند پر کند؟
منتظرم، دير نکني
براي هديه همان لبخند کافي ست
شگفتا، وقتي که بود، نميديدم
آغاز کسي باش که پايان تو باشد!
منتظر باش اما معطل نشو
تحمل کن اما توقف نکن
قاطع باش اما لجباز نباش
صريح باش اما گستاخ نباش
بگو آره اما نگو حتما
بگو نه ولي نگو ابدا
اين يعني همه چي باش و هيچي نباش.
توي آسمون دنيا هر کسي ستاره داره
چرا وقتي نوبت ماست آسمون جايي نداره
شگفتا، وقتي که بود، نميديدم
وقتي ميخواند، نميشنيدم
وقتي ديدم، که نبود
وقتي شنيدم، که نخواند
نه! نرو! صبر کن
قرارمان اين نبود
بايد سکه بيندازيم
اگر شير آمد، ترديد نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد: مطمئن باش دوستدارت هستم
صبر کن سکه بيندازيم
اگر دوستت نداشتم، آن وقت برو
ﻧﮕﺮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﻓﺮﺩﺍ
ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ,
ﻭﻟﻲ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻣﺮﻭﺯﻣﻮﻧﻮ ﻫﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ...
عاغا ﯾﮑﯽ الان ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ بهم ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ : ممد ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﮕﻮ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ !
ممد اﮔﻪ ﺍﯾﻦ پستو ميبيني
برو خونه ..... نگرانتن
اگه خون آریایی تو رگته به اشتراك بذار، برسه دست ممد، زودتر بره خونه تا خونوادش از نگراني در بيان
زنگ زدم خونه خواهرم،بچه خواهرم گوشي روبرداشت.
گفتم:سلام،بگومامانت صحبت کنه.
گفت:نميشه،داله گليه مي تونه
گفتم:بابات کجاست؟
گفت:دم دله،داله با آقا پليسه صحبت مي تونه.
گفتم:داداش علي کو؟
گفت:اونم لفته بيمالستانالو بگلده.
.درحالي که داشتم ازشدت نگراني سکته مي کردم،
بلندگفتم:مگه چي شده؟
گفت:من گم شدم.
گفتم:مگه الان کجايي؟
گفت:زيل تخت.... -_-
ستون سراغ دارین؟! :| :|
خدایی خواهر زادست ما داریم؟ :|
همسرم خواست با زن ديگري براي شام بيرون بروم ! ! !
پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم خواست با او بيرون برم، مادرم بود. او 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغلههاي زندگي و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگراني از من پرسيد مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر امشب با هم باشيم...جمعه عصر وقتي براي بردنش ميرفتم كمي عصبي بودم، او جلوي در خانه ايستاده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهرهاي روشن همچون فرشتگان به من لبخند ميزد. وقتي سوار ماشين شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند...به رستوراني رفتيم كه خيلي لوكس نبود اما جاي دنجي بود. وقتي منو را نگاه ميكرد، لبخند حاكي از رضايت را بر چهرهاش ميديدم...
به من گفت وقتي كوچك بوديم و با هم رستوران ميرفتيم، او بود كه منوي رستوران را ميخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسيده كه تو استراحت كني و بگذاري من اين لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صميمانهاي داشتيم...آنقدر حرف زديم كه سينما را از دست داديم...وقتي او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بيرون خواهد آمد به شرط اينكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر يك حمله قلبي درگذشت، كمي بعدتر پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني كه با مادرم آن شب غذا خورديم به دستم رسيد. همراه با يادداشتي كه به آن ضميمه شده بود: نميدانم كه آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت كردهام يكي براي تو و يكي هم براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود كه دريافتم چقدر اهميت دارد كه به موقع به عزيزانمان بگوييم كه دوستشان داريم و زماني كه شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم...به نظرم هيچ چيز در زندگي مهمتر از خداوند و خانواده نيست، زماني كه شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود...»