همهی ما زخمهایی را با خودمان حمل میکنیم که اگر موفق نشویم حلشان کنیم و از آنها التیام یابیم، به مرور تبدیل میشوند به تیغههایی تیز و بُرّنده که ناخواسته با آنها، دیگران را زخمی میکنیم.
و جهان، پر شده از آدمهایی که هربار به هم نزدیک شدند، به هم زخم زدند؛ بیآنکه بدانند این زخمها یادگار همان زخمها و آسیبهاییست که در گذشته بخشی از روانشان را درگیر کرده و برای التیام آن، هیچ کاری نکردهاند!
و زخمهای التیام نیافته، محو نمیشوند!
و زخمهای التیام نیافته، میمانند و سرسخت میشوند و آسیب میزنند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی نیافته
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
جاهایی که تو تیپ میزنی رد شی چهار نفر ببیننت، من از پس کوچههاش میرم نگام بهشون نیافته :)
.࿐
ترومای التیام نیافته باعث می شود که روابط سالم با افرادی که در واقع پشت شما هستند را رد کنید.
.࿐
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند،
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری،
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد....
.شیمبورسکا
.عجیب ترین کلمات
. درجستجوی عشق اثر مارگریت
#mim.
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانۀ خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن، عشق است
(امیلی دیکنسون)
✿ کپشن خاص ✿
وقتی گفت میخواهی زندهات کنم، من سالها بود که مرده بودم. سالها بود که درد مردن و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودم. از آخرین باری که مرده بودم سالها میگذشت. اما من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم. گویی زخمهای مرگ هنوز التیام نیافته بودند.
دوباره گفت:" میخواهی از مرگ بیرون بیاورمت؟"
من در تردید بین شیرینی زنده شدن و تلخی مرگی که باز انتظارم را میکشید بودم، که او با دستهایش که از جنس دوست داشتن بودند، مرا از اعماق مرگ به سطح زندگی آورد و من عاشق شدم...
#مصطفی_مستور | چند روایت معتبر
ا╅┅┅┄┄┄─
هیچ مترسڪی را
شبیه گرگ نساختند
شبیه پلنگ یا خرس هم نساختند
به گمانم...
ترسناڪ تر از آدمیزاد نیافته اند
مترسڪ سازها...!
There are feelings in me
that don't have a name yet!
احساساتی در من وجود دارد که هنوز نامی برایشان نیافته ام!
❄️ ⃟
وقتی گفت می خواهی زنده ات کنم ،
من سال ها بود که مُرده بودم !
سال ها بود که درد مُردن و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودم !
از آخرین باری که مُرده بودم ، سال ها می گذشت ...
امّا من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم
گوئی زخم های مرگ هنوز التیام نیافته بودند ...
دوباره گفت :
(می خواهی از مرگ بیرون بیاورمت ؟! )
من در تردید بینِ شیرینی زنده شدن
و تلخی مرگ ، که باز انتظارم را می کشید بودم ،
که او با دست هایش
که از جنس دوست داشتن بودند ،
مرا از اعماقِ مرگ به سطحِ زندگی آورد و ...
من عاشق شدم ...
وقتی گفت می خواهی زنده ات کنم ،
من سال ها بود که مُرده بودم !
سال ها بود که دردِ مُردن و عذابِ جان کندن را فراموش کرده بودم !
از آخرین باری که مُرده بودم ، سال ها می گذشت ...
امّا من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم
گوئی زخم های مرگ هنوز التیام نیافته بودند ...
دوباره گفت :
(می خواهی از مرگ بیرون بیاورمت ؟! )
من در تردیدِ بینِ شیرینی زنده شدن
و تلخی مرگ ، که باز انتظارم را می کشید بودم ،
که او با دست هایش
که از جنس دوست داشتن بودند ،
مرا از اعماقِ مرگ به سطحِ زندگی آورد و ...
من عاشق شدم ...