يكي ميگفت :
ی شـبــ دلم تنگــ بود
گوشـه حرم حـضرت عباس نیشسم و به ضریحش خیره شدم
ی بنـده خدا اومد تو ی متـری ضریح واساد
شـرو کـرد با زبون هنـدی واس آقـا خونـدن
انـقـد زیبـا میخونـد اشک همه رو درآورد
بعـد همونجـا سجـده کرد و بیس دیقـه ی ضـرب گـریه کرد
چـقـد میتونه لـذتــــ بخـش باشـه تو دین مـا هرکـسی با هـر زبـونی که باشه بازم مـقـصـودش ی چیزه :)