کپشن های مربوط به هآیش

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی هآیش

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

چقدر تنهاست....

نویسنده اۍکه.

عاشقانه هآیش دسٺ.

به دست میݘرخد.

ولییییییییییی.

به دست اوکه باید.

برسد،،،،نمیرسد.

بـــی تــو هیــچ چیز عجیــب نیـــست

بـــی تــو تعــجب نمی کنم اگر

یک روز صبح

تمآم مآشین هآی شهر

دنده عقب به مقصدهآیشآن برسند

و نمی ترسم اگر

تمآم بعدازظهر هآیم

سگی تر از این که هست بشوند

و سیدنی لومت زنده شود و قآه قآه

به زندگی ام بخندد

بــــی تـــو بهــشــــــــــت

جهنــم می شود

جهنــــــــــم

جهنم می مآند

بـــی تــو عــــــــــددی نیستند دیگر

عجآیــــــــــب هفتــــــت گــآنــــه

آدمـهـآیی کـه شمآ رآ ترک میکـنند غریبـه هآیی هسـتند که یـک روز بـآ شمـآ آشـنآ مـیشوند!
بآ افکـآرِ شـُمآ! بآ حـرف هآی شـُمآ ! بآ دستهآی شـُما !
بآ رویآهآی شـُمآ ! بآ تک تک لحظه هآی شـُمآ !
یک روز ناگهآن حوصله شآن سر میرود !
دلـشـآن رآ و دستهآشآن رآ و حرفهآیشان رآ و خوآبشآن رآ پـس میگیریند !
و غریـبه هـآیی میـشوند بـآ خـآطـرآتـی که پـُر میکنند :
افـکارتـآن رآ دستهآیـتآن رآ خـوآب هـآیتـآن رآ رویـآ هآ و تـک تـک لـحـظـه هـآیـتـآن رآ
یک روز نـآگهآن حوصـله ی شـُمآ سـر میـرود غریـبه هآیی میشوید کـه خودتـآن رآ تـَرک مـیکـنیـد

تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم

چشم مـےدوزم

زل مـے زنم…

انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:

” هــــیس ”

مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!

امآ…!

گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے

دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و

پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!

دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے

کـﮧ تو رآ نمـے شنوم

تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم

چشم مـےدوزم

زل مـے زنم…

انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:

” هــــیس…

!مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”

امآ…!

گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے

دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و

پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!

دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے

کـﮧ تو رآ نمـے شنوم

رآستـش رآ بخوآهـی

دیگـر منتظــر آمـدن نیستـم !

منتظــر رفتــن خـودم هستـم !

قلبــم پیرمــردی هفتـآد سآلــ ه استــــ ؛

زآنــوهآیش " درد " می کنــد !!

درد ...



عآقبتــ یک جآیـﮯ یک وقتـﮯ
به قول شــازده کوچولو :
دلتــ اهلـﮯ یک نفر میشود
و دلتــ براﮮ نوازش هآیش تنگ میشود ..


تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم

چشم مـےدوزم

زل مـے زنم…

انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:

” هــــیس…


!مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”

امآ…!

گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے

دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و

پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!

دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے

کـﮧ تو رآ نمـے شنوم