بعد از این همه هنوز بر این گمانی
که ناشناسی و پنهان؟
از بوی لباسهایم میفهمند محبوب منی
از عطر تنم میفهمند بامن بودهای
از دستِ خواب رفتهام میفهمند که تو برآن خواب رفتهای
از امروز دیگر نمیتوانم پنهانت کنم
از دستخطم میفهمند برای تو مینویسم!
#نزار_قبانی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی هانت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سکوت ؛ یک جواب نیست که به بدخواهانت میدی ؛ بلکه حرمتی هست که برای آرامش خودت قائلی
«پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»
«پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»
«پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»
امروز،
دوست ترت خواهم داشت،
قرار نیست که آسمان، همیشه آفتاب بماند،
قرار نیست که شبها
همیشه از ماه بگویند، و روزها همیشه از خورشید،
قرار نیست که شیرین تر از قند،
قندی نباشد
و بانمک تر از نان،
قوتی نباشد،
و قرار نیست که من،
همیشه دوستت داشته باشم،
گاهی باید از حد گذشت،
یا بقول معروف
شورش را درآورد،
مثلا میشود به جای خنده ات، لبهایت را بوسید،
به جای بوسه ات
دهانت را بلعید،
به جای گفتن ات، آواز خواند،
و به جای رفتن ات
آرام مرد...
#حمید_رها
این خصلت آدمیزاد است، تغییر میکند! یکزمانی خودت را به آب و آتش میزدی تا فرصتی پیدا کنی و دقایق و ساعاتی را با کسی که دوستترش داری، حرف بزنی و به خیال خودت که آرامتر شوی. یک زمانی هم پر از فرصتهای خالی شدهای و ترجیح میدهی بنشینی، برای خودت چای بریزی و به صدای سکوت خانه و رفت و آمدهای ضعیف خیابان گوش کنی.
گاهی دلت میخواهد هیچکسی را نبینی و با هیچکسی در رابطه با هیچ موضوع بااهمیت یا فاقد اهمیتی حرف نزنی و تنها، دور افتاده و بیخبر باشی و به دور از نگاهها و حرفها و قضاوتها، زخمهای خودت را ببندی و خودت را برای ادامهی نبردهای جهانت، آماده کنی.
#نرگس_صرافیان
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم🩶
آدینتون دلچسب
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟
#احمد_طیبی
از یکجایی به بعد، دیگر ناراحت نشدم و از همانجا به بعد بود که بیشتر خوش گذشت و بیشتر فهمیدم که زندگی دقیقا چیست.
زندگی دقیقا خوشحال بودنِ در لحظه بود. اینکه به این باور رسیدهباشی که دلخوری و اندوه، هیچ فایدهای ندارد و بگردی و در بدترین چیزها هم دلایلی برای شادی و دلگرمی و لبخند پیدا کنی، حتی اگر ناچیز، حتی اگر کوچک. تو باید بلد باشی لذت ببری. باید از موانع جهانت پله بسازی و از غصههایت قصه ببافی و با لبخند برای آدمها تعریف کنی و آنان را به این باور برسانی که زندگی زیباست، وقتی خودت به زندگی، زیبا نگاه کنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
تا شکرگزار نباشی؛ شاهد اتفاقات خوب نخواهیبود. تا عادت نکنی به دیدنِ زیباییها و نعمتهای جهانت را نبینی و از خدای نعمتها قدردانی نکنی؛ موهبتها و اتفاقات خوب، راه رسیدن به تو را پیدا نخواهند کرد. این یک اصل اساسیست، حتی اگر سطحی و تکراری به نظر برسد. اما کمتر کسانی واقعا به آن پایبند بودهاند و قطعا به وضوح دیدهاند که سپاسگزاری از خدا و کائنات بابت هرآنچه که میتوانست نباشد اما هست؛ چگونه معجزهوار، جهان انسان را دگرگون میکند و پُلی میشود برای رسیدن به جهانی خوبتر و حالی خوبتر.
برای هر نعمتی که در جهانتان هست قدردان باشید، از خدا، از خودتان، از آدمها... این کار، مسیرِ ورود اتفاقات و آدمهای خوب را به جهان شما هموار میکند. ما به یک مهمانی بزرگ دعوت شدهایم، خیلی اهمیت دارد که بابت هرچیز، قدردان باشیم، نه متوقع!!! "قدردان بودن" صفت آدمحسابیهاست. آدمهایی که از جهان و از خدا و از آدمها طلبکار نیستند و با چاشنی قدردانی و تلاش، خواهان خوبترینِ خوبترینهای جهانند.
سپاسگزار باشیم و قدردان؛ بابت کمترین دلخوشیها! حتی برای اینکه میبینیم، میشنویم، نفس میکشیم و میفهمیم.
حتی برای اینکه آسمان زیباست، زمین و گیاه و درخت زیباست و جهان زیباست...
گاهی حضور یک دوست در جهانت، به مثابهی دستان خداوند است که حرفهات را شنیده و تنهاییات را دیده و حالا به شکل یک رفیق، برایت حمایت و نور فرستاده!
گاهی حضور یک دوست در جهانت، شبیه به معجزهایست که ذره ذره اتفاق میافتد و ذره ذره به آسمان جهانت رنگ میپاشد.
گاهی حضور یک دوست در جهانت، شبیه به آرزوییست که آن را به خدا نگفتهای و برآورده شده!
خدا همیشه به شیوهی خودش مراقب توست و با زمانبندی خودش همه چیز را درست میکند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
چه خوبه که این روزا هستی.
~"آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟"
ترسیده ای؟
از که؟
از جهان؟
من جهانت.
از گرسنگی؟
من گندمت.
از بیابان؟
من بارانت.
از زمان؟
من کودکیت.
از سرنوشت؟
آه، من هم از سرنوشت میترسم ...