از تیمورلنگ پرسیدند:
چگونه امنیتی در کشور پهناور خود ایجاد نمودی که وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول کشور را طی میکند؛ کسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیکند؟
در جواب، جمله کوتاه ولی با تاملی میگوید:
در هر شهری که دزدی دیدم، گردن داروغه را زدم!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی هرات
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
هروقت احساس کردین میخواید با یکی درددل کنید و حرفاتون بین خودتون بمونه با دوست پسر یا شوهراتون درددل کنید چون اصلا از اولشم گوش نمیدن که شما دارید چی میگید
از چشـم های تو
"صبـح" آغاز می شود
و زنـدگی چقدر زیباست
وقتـی بـا لبخنـد تُ ..
جریـان پیـدا می کنـد.
#بیتا_هراتیان
#mim.
پس از تو ای دلاویزم
هرات بعد از چنگیزم
که هر روزی فرو ریزم
به دست پادشاهی نو
.. ..
یک ثانیه میبینمت یک سال درگیرم
هراتفاق نادری کوتاه می افتد♡
#ندانم
. .
. ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﯿﺮ اتوبوس
ﮊﺍﭘﻦ 10 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ:
ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﻭﺍﺣﺪ ﺣﻤﻞ ﻭﻧﻘﻞ
ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﯾﮏ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ:
ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ
ﺍﻭﮐﺮﺍﯾﻦ 3 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ:
ﺗﺤﺮﯾﻢ اتوبوس
ﺍﯾﺮﺍﻥ 45 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ:
ﺍﯾﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻝ اتوبوس ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻣﺪ
ﺻﻠﻮااااااﺍﺕ
ﺍلللللهم ﺻﻞ ﻋﻠﯽ محمد..
ایشالله تو سال 97 دوست پسرای سال 96تون تبدیل به شوهراتون
خیانت کنی هیچ اتفاقی نمی افته..
اتفاقازمینم گرد نیست..
فقط هراتفاقی بیوفته فک میکنی داری
تاوان میدی و این دیوونت میکنه...
. .
خداییش دقت کردین چند وقته آمار دزدی از منازل به شدت پایین اومده . . .
.
.
.
چون تو هر خونه ای حداقل یه نفر تو وایبر و لاین و تلگرام...
تا صبح بیدار هست
حالا قراره دزدا تظاهرات کنن...
دل سوختن عزرائیل
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت،
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.