The higher we soar the smaller we appear to those who cannot fly
هرقدر بالاتر برویم، در چشم کسانی که نمیتوانند پرواز کنند، کوچکتر به نظر خواهیم رسید
.࿐
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی هرقدر
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
هرقدر شب، سیاهتر؛
فکرها عجیبتر!
یادها عمیقتر!
و احساسها، رقیقتر.
چه دارد این شب در خود؟
که روز، در تلقین آن به آدمیان، عاجز مانده؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
✿ کپشن خاص ✿
دلبرت هرقدر زیباتر...
غمت هم بیشتر؛
پشت عاشق را؛
همین آزارها تا میکند :)
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها، تا میکند
#کاظم_بهمنی
هرقدر فردا به فراق تهدیدم کند
و آینده در کمینم بایستد
و وعیدم دهد
به زمستانِ اندوههای دیرگذر !
همچنان تو را دوست خواهم داشت
و هر روز صبح به تو میگویم
من از آن توأم
حس خوب فقط اونجاش که
ته دلت میدونی هرقدرم تنها بشی ، یکی هست همیشه که پشتت باشه :))
- ♡
پیر شدن به کوهنوردی شباهت دارد: هرقدر بالاتر میروی نیرویت کمتر میشود، اما اُفق دیدت وسیع تر میگردد.
#اینگمار_برگمان
دانستم که باید
قدردان چیزهای کوچک زندگی هم بود
هرقدر هم که ناچیز باشد
مثلا مجسمه ی کوچک روی میز
یا شمعی که لحظه ای غم را از دلت دور میکند
و یا آب دادن به گل های درون باغچه . . !
دانستم که باید
قدردان همه چیز بود
هرچیزی که لحظه ای
لبخند را به لب می نشاند
و آرامش را به همراه می آورد . . .
ألابذکرالله تطمئن القلــوب
هرقدر که سرمایه داشته باشی؛
تاوقتی قلبت،که مرکزتأمین آرامشته، خوراک نخورده باشه؛
محاله طعم آرامشو بچشی!
غذای قلبتو(یادخدا)بهش برسون!
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...