ﺣﺎﻓﻆ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺑﺨﺸﻢ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ
—•—•—•—•—
2- ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺑﺨﺸﻢ ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺗﻦ ﻭ
ﭘﺎ ﺭﺍ
ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺯ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ ﻭ
ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ
—•—•—•—•—
3- ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺑﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺍﺟﺰﺍ ﺭﺍ
ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺑﺴﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻣﯽ
ﺑﺨﺸﺪ
ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺋﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺨﺸﺪ ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ
ﺗﻦ ﻭ ﭘﺎ ﺭﺍ
ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺗﻦ ﻭ ﭘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﮔﻮﺭ ﻣﯽ
ﺑﺨﺸﻨﺪ
ﻧﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﺭﺍ
—•—•—•—•—
4- ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻴﺎﺩﺯﺍﺩﻩ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺶ، ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩْ ﺩﻧﯿﺎ
ﺭﺍ
ﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ ﻧﻪ ﺍﻣﻼﮎ ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ
ﻣﮕﺮ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺍﻣﻼﮐﻢ؟ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ
ﮐﺎﺭﺍ؟
ﻭ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺍﺻﻼً
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺧﺎﻝ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻧﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﻼﮐﯽ، ﻧﻪ ﺻﺎﺋﺐ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻫﺎ
ﺭﺍ
ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ، ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻣﺎ
ﻫﺎ ﺭﺍ
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی هندوی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سه تا شاعرِ که حتی همدیگرو ندیدن دارن با هم بحث می کنن,جالبه
حافظ
... اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
... به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
===================
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
===================
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
===================
رضــــا آذری
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
{حافظ}