عشق یک حال خوب است ،
برای تاب زخم های وامانده
. محمود دولت آبادی
.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی وامانده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
عشق
یک حال خوب است ؛
برای تاب زخم های وامانده ...!
#محمود_دولت_آبادی
.
- همچو آن شیشه عطری که درش وامانده،
بر تنِ قافیه ام عطرِ تنت جا مانده..
#یونس_مقصودی
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,
از این همیشه ها که ندارند باورم ,
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم...
لحظه هایی هست که حسابی دلت می گیرد و ناچاراً باید با تنهایی بدعنق کلنجار بروی ...
در این لحظه، نبودن هایی ، نقش پر رنگ در زندگی می گیرد ...!
نبودن کسانی که روزی تنهاییت را با آنان تقسیم می کردی و تصویر خاطرات را به ثبت می رساندی؛
غفلت و گاه تقدیر علت این نبودن ها را رقم زد ...
و
حال تو مانده ای و یک دل وامانده
که
فقط یک نفر، فقط یک نفر را می خواهد ...
(مهرداد حبیبی)
*
*
*
فرقی نمی کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی ...
همیشه نمی توان زد به بی خیالی و گفت :
تنها آمَده اَم ؛ تنها می روم ....
یک وقت هایی ،شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ....
کَم می آوری ..........
دل وامانده اَم یک نَفَر را می خواهد......
سر ساعت قرار بیقراری را نمیفهمی
دری وامانده و چشم انتظاری را نمیفهمی
شده یک ثانیه یک قرن بر تو بگذرد؟ هرگز
تو اصلن معنی لحظه شماری را نمیفهمی
تمام روح و جانم درد دارد... درد یعنی چه؟!
به خود پیچیدن از یک زخم کاری را نمیفهمی
بــــــه خود یک بمب خاهم بست در پایان شعر اما
تـ ـــــ ـــو این بیت سراپا انفجاری را نمیفهمی
*****حمید رستگار****
سر ساعت قرار بیقراری را نمیفهمی
دری وامانده و چشم انتظاری را نمیفهمی
شده یک ثانیه یک قرن بر تو بگذرد؟ هرگز
تو اصلن معنی لحظه شماری را نمیفهمی
تمام روح و جانم درد دارد... درد یعنی چه؟!
به خود پیچیدن از یک زخم کاری را نمیفهمی
به خود یک بمب خاهم بست در پایان شعر اما
تو این بیت سراپا انفجاری را نمیفهمی
"حمید رستگار"
هميشه نمي شود
زد به بي خيالي و گفت:
تنهـــــــــــا آمده ام ? تنهـــــــا مي روم...
يک وقت هايي
شايد حتي براي ساعتي يا دقيقه اي...
کم مي آوري
دل وامانده ات
يک نفر را مي خواهد!
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,
از این همیشه ها که ندارند باورم ,
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم...