اصلا همه مزه بهار به روزهای قبل اومدنشه
به بوی خوبش
به آفتابش،که هنوز رمق نداره
خودش لطفی داره وانتظار اومدنش،لطفی دیگر...
بیا این روزای آخر اسفند نفس بکشیم..
خیلی عمیق
.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی وانتظار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
میدونی
اصلا همه مزه بهار
به روزهای قبل اومدنشه
به بوی خوبش..
به آفتابش که هنوز رمق نداره
خودش لطفی داره وانتظار اومدنش لطفی دیگه....
بیا این روزای آخر اسفند و نفس بکشیم
عمیق......
دوستان این متن وخودم نوشتم!!لطف کنین بخونین واگه نظری داشتین حتمابگین!!!
"من يک تبعيدي ام...
به جايي که...به دنيايي که...سکوت فرياد ميزند
آنقدر که حنجره اش خش برميدارد
سرزميني که صدا در آن جريان ندارد
هيچ چيز
سکوت مطلق...
روحم در اين بي رحمي عميق زنجير شده!!
صدايي که در گلو خفه ميشودو گوشي که گداي کلمات ميشود.
بغضي که به خاک ميسپرد شکستنش را...
دنيايي که نه چشم ميبيند ونه نگاهي خوانده ميشود
مثل اينکه زل زده باشي به يک فصل نرسيده...
وانتظاري که هيچ کس در آن سويش نيست،يک انتظار مطلقا يک طرفه...
واشکي متبلور ميشود اما به بلوغ نميرسد
وبه خاک ميسپرد سقوطش را از چشمه ي دريايي اش...
زنداني نيستم!!آزادم!آزاد
نه چون پرنده اي که در آسمان اوج ميگيردو ميشکند سپر تندبادهارا
نه چون پروانه اي که روزي هزاران بار حس زنده بودن در او احيا ميشود، دوباره ودوباره
بلکه مثل بچه گنجشکي که توي لانه ي چوبي اش دل ميزند براي پرواز،بال ميزند،بال ميزند
اما هيچ!!!هيچ
همه فکر ميکنند پرواز را ياد نگرفته!!پس مادرش کو؟؟
همه به دنبال مقصري ديگر!!
اما از کجا معلوم که پرواز را از خاطر نبرده باشد؟؟!!
خاطره ي چگونه ي تکاندن بالهايش پشت ميله هاي سخت فراموشي محبوس نشده باشد؟؟!!
از کجا معلوم تخم باروري آرزوهايش را مار نخورده باشد؟؟!!
داشتم ميگفتم!!
وآنقدر بال ميزند که خسته از اين مکرر بيهوده دوباره به خواب ميرود
خوابي که کسي نميداند بايد در انتظار بيداري دوباره اش ماند يا نه!؟؟!
شايد تخم آزادي من را نيز ماري از دنياي خودم خورده باشد؛
کسي چه ميداند...؟؟!!
چشمانم راآهسته بازمیکنم وبرای هزارمین باربه عکسش زل میزنم...
انگاراین دل قصدفراموش کردنش راندارد...
انگاراین دل نمیتواندجمله ی"نمی شود"رادرک کند...
انگاراین دل خوشش می آیدازاین همه له شدن وزیرپاافتادن...
این روزهاوضع همین است ،حسرت،بغض وانتظار...ومن چه بی صبرانه به انتظارآنهارفته ام
منی که وقتی اوتنهایش گذاشت اشک هم نریخت فقط نگاهش کرد،نگاهی که پرازحرف بودامافقط خودش معنی حرف هایش رامیفهمید
من این است...منی که آنهاراباهم دیداما...بازهم دلش برای اوتنگ میشود
برای اوکه نخواست به من شکسته نگاهی بیندازد...واین من راشکسته ترمیکرد...
آری برای اوتنگ است فقط برای او...
گاهی اوقات دلم تنگ میشود
برای حرفی که زده نشد، سکوتی که شکسته نشد وقدمی که برداشته نشد..وانتظاری که هیچگاه به سر نرسید...