وقتی نیستی!
دنیا چیزی کم دارد،
مثل کم داشتن یک وزیدن،
یک واژه!
یک ماه!
در غیابِ چشمانت
همه ی خانه‌های شهر خالی ست،
و پنجره‌ها بسته ،
پرده‌هایی که پیدایند
یک جوری شبیه دیوار دیده می‌شوند
با این همه
همه ی من !
اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

دو ماه بعد بازهم اندک نسیمی به وزیدن خواهد گرفت و دختران سرزمین من
.
.
.
.
.
تا کمر تو چکمه محو خواهند شد

مادر سلام ، آمده ام "عید دیدنی"
فصل بهار با تو شد ای یاس ، دیدنی
.
عیدی بده ! یتیم و فقیر و اسیر را
نان نه ! نمک نه ! خاطره هایی شنیدنی
.
تو آن زلال زمزم عشقی که تا ابد
هستی برای حضرت دریا چشیدنی
.
با محسن و حسین و حسن با دو دخترت
هجده بهار زندگی ات شد رسیدنی
.
مادر اجازه هست کمی درد و دل کنم
ای گل شنیده ام که مهیای چیدنی !
.
بانوی آب از پدر خاک ، رو مگیر
ای نوجوان که رو به زوال و خمیدنی
.
زخم شکستهء تو اگر درد می کند
دردش زیاد می شود از هر وزیدنی
.
باور نمی کنم ولی انگار می روی
این لحظه ها که عاشق روز پریدنی
.
قدر تو را مدینه ندانست و می پری
با آنکه تو بهانهء هر آفریدنی
.
یک صبح روز عید کنار مزار تو ...
مادر سلام آمده ام "عید دیدنی"
.
.

عظم الله اجورکم یا آل بیت رسول الله

اندک نسیمی وزیدن گرفت و
.
.
.
دختران سرزمین من
.
.
.
تا کمر تو بوت محو شدن...

در حکایت است که روزی روزگاری شیخی باتعدادی ازمریدان که نصف استقلالی ونصف پرسپولیسی بودندی درصحرایی بس نشسته بودندی... ناگهان بادی تندی همی وزیدن گرفتندی وتمام پرسپولیسی هارا باخود بردندی...آنگاه استقلالی هاروبه شیخ کردندوگفتند: یاشیخ...لابد ما قوی تر بودندی که باد مارا باخود همی نبردندی... شیخ گفت لا...شما سوراخ بودندی باد ازتان عبور کردندی.:))

موهایت را می بندی
بهانه ی وزیدن را
از نسیم میگیری

ﺷﯿﺦ ﺑﺎ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻭ ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺲ ﺩﺭﺻﺤﺮﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎﺩﯼ ﻭﺯﯾﺪﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺘﻘﻼلی ها ﺭﺍﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩ ...!!!

ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿسیها ﺑﺎﻏﺮﻭﺭ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :

ﯾﺎﺷﯿﺦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻗﻮﯾﺘﺮﯾﻢ ...؟

ﺷﯿﺦ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :

نه شما سوراخید و باد از شما رد شد ...!!!

وقتی تو نیستی

دنیا چیزی کم دارد

مثل کم داشتن یک وزیدن، یک واژه، یک ماه !

من فکر میکنم در غیاب تو

همه ی خانه های جهان خالیست

همه ی ِ پنجره ها بسته است

وقتی که تو نیستی

من هم

تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !

سلام ..
سلام به ساحت سرخ خنده های تو
سلام به ساحت سبز نگاه تو
زیبا سلام ، نشسته ای که چه ؟
برخیز و سهم جهان را بده ز خود ..

برخیز
بخند
تا غنچه ها شکفتن بیاموزند

برخیز و گیسو بیفشان بده بدست باد
تا حال وزیدن بیابد
اندوه را از چهره پنجره بردارد
پرده ها را برقصاند ..

بر خیز و راه برو
تا ابرها
رفتن بیاموزند
تا باران
از دریا به سوی کویر روانه شود ..

برخیز و نفس بکش بگذار جهان
حال تازه ای ببرد ...

:::

نه !
من
به هیچ عنوان حاضر نمی شوم
از تو دست بردارم
اصلا اگر روزی قرار شد
از دوست داشتنت دست بردارم
برای همیشه
غیبت می کنم !