من امیدعجیب راازشب آموختم
سرت راکه میان سیاهی
بی هیچ امیدی بالامیگیری
ستاره ای هرچندکوچک
سوسومیزند
پس امیدداشته باش
شایدهمین حوالی
ستاره ای پرنور
بزندگی ات چشمک زند
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی وسومی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سلطان به وزیر گفت ۳سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی .
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
غلامی فهمیده وزیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.
اینکه :خدا چه میخورد؟
چه می پوشد؟
چه کار میکند؟
غلام گفت؛ هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا...!
اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بنده هایش را میخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را در آورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
" بار خدایا توئی که فرمانفرمائی ، هر آنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی "
داشتم جدول حل میکردم ،
دوستمم تو نت بود...
بهش میگم : یکی از جزایر ژاپن ؟
میگه : اوسومی تاکارا :)
دقیقا همینجا نت قطع شد
میگم : از ظروف آشپزخانه
میگه : پرگار :|