هر چند وقت موقع چت كردن ويسم بفرستين...
آدمه ديگه گاهى وقتا دلش براي صداتون تنگ ميشه...
نميتونه زنگ بزنه...
يا شايدم ميتونه ولى از واكنشتون ميترسه...
لطفا هر چند وقت ويس بفرستين...
شايد براي شما يه ويسه...
ولى براي كسى كه دوستون داره...
بيشتر از يه ويسه...
يه دنياس...
يه اميدِ اصلا...
آدمه ديگه...
گاهى وقتا دلش...
براي موسيقىِ موردِ علاقش...
تنگ ميشه ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ويسم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
يادم باشد ...
حرفی نزنم ،
كه به كسی بر بخورد ...!
نگاهی نكنم ،
كه دل كسی بلرزد ...!
راهی نروم ،
كه بیراه باشد ...!
خطی ننويسم ،
كه آزار دهد كسی را ...!
يادم باشد ...
كه روزگار خوش است ،
همه چيز رو به راه
و بر وفق مراد است و خوب ...!
تنها دل ما ، دل نيست ...!
يه رفيقى دارم اسمش حجت عه !
منتظرم بره حج واسش بنر بزنم بنويسم : حُجَت ، حَجَت قبول
من مي نويسم
اما تو نه مي خواني نه مي فهمي
ثانيه هاي من بدون تو
با نگاههاي سردت
به شلاق درد عادت كرده است
كاش غرورت كمي زلال تر بود
كاش مي فهميدي دريا از وحدت قطره ها دريا مي شود
اما افسوس كه نه مي فهمي نه تلاش مي كني
و ثانيه ها همچنان در گذرند
احمد شاملو
دو دقیقه بیشتر وقتتون رو نمیگیره خوندنش:)
نامه يک جوان مجرد به پدر و مادرش پدر عزيزم! مادر مهربانم سلام! خواستم روبرويتان بنشينم و با شما حرف بزنم؛ اما خجالت کشيدم. گفتم نامه اي بنويسم تا شما بخوانيد. من جوانم، جواني که خود را تا ابد زير بار دِين شما ميبيند. پاک بودن و پاک ماندن، هنري است که شما يادم داديد. لذتي که در پاک زيستن هست، در دل هيچ هوا و هوسي نهفته نيست. من خاک پاي شما را سرم? چشمانم ميکنم که اين هنر را به من آموختيد. اما پدر! مادر! خودتان ميدانيد سالهاست که سن من از خط بلوغ گذشته. اين روزها دغدغهاي آزارم ميدهد. ردپاي شيطان را دور و برم زياد ميبينم. صدايش مدام در گوشم زوزه ميکشد. ميترسم. چند بار تا به حال با هم گلاويز شدهايم. اينکه چند بار من پيروز شدم و چند بار او پشتم را به خاک ماليد، بگذاريد بماند پيش من و خدا؛ اما همين اندازه بگويم خدا را شکر ميکنم که هنوز تسليمش نشدم. هر بار که زمين خوردم، ياالله گفتم و بلند شدم. هنوز هم در حال مبارزهام؛ اما ميترسم. نعرههاي شيطان گوش خراش است. بارها شنيدم که به يارانش ميگفت تا ازدواج نکرده، فرصت داريم. او با تمام قوا به ميدان آمده و دست بردار نيست. پدرم! مادرم! من مي ترسم. دوست ندارم رسم پاک بودن از زندگيام پاک شود. چه کنم؟ خدا مرا اين طور آفريده! نياز دارم به ازدواج. از تنهايي خستهام. به همدم نياز دارم. با تمام اين حرفهااگر باز هم با ازدواج من مخالفيد بر سر من منت بگذاريد و بگوييد: «حالا که احساس ميکنم توانم براي مبارزه با شيطان کم شده، چه کنم؟ اگر شيطان پشت مرا به خاک گناه ماليد، گناهش به گردن کيست؟ من توکل را از شما آموختهام. اگر در ازدواج به خدا توکل نکنيم، ميشود بگوييد توکل به درد کجا ميخورد؟» اين حرف پاياني من به شماست، بياييد با هم يک بار ديگر خدا را باور کنيم. باور کنيم خدا هست. راستي اگر هيچ کدام از حرفهاي من شما را قانع نکرد، عيبي ندارد؛ اما اينها که نوشتم حرف دل خواهرم هم بود، اگر به فکر من نيستيد، خواهرم را فراموش نکنيد. او حتي روي نوشتن نامه را هم ندارد؛ اما دلش پر است از اين حرفها.
دوست مجازي من! چند وقت است برايت مينويسم و توميخواني و گاهي تو مينويسي و من ميخوانم... دوست مجازي من! اين روزها درد دلهايمان را به زبان نمي آوريم، تايپ ميکنيم مانده ايم اگر اين دنياي مجازي نبود،روي ديوار چه کسي مينوشتيم، نامت زيباست اما افسوس مجازي هستي پشت هر يک از اين نوشته ها يک نفر نشسته است،ميخواند،فکر ميکند،گاهي هم گريه ميکند،يا ميخندد ولي ميدانم قدر تمام لبخندهايش تنهاست اگر همدمي داشت که مجازي نميشد دوست مجازي من بودنت را قدر ميدانم....
«نذر کرده ام
يک روزي که خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم که
زندگي را بايد با لذت خورد
که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
يک روزي که خوشحال تر بودم
مي آيم و مي نويسم که
اين نيز بگذرد
مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است
يک روزي که خوشحال تر بودم
يک نقاشي از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
يک روزي که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا مي کنم
تا روزهايي مثل حالا
که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد که
هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد
و
هيچ آسياب آرامي بي طوفان....»
مهدي اخون ثالث
معلم از دانش آموزان خواست اسامي " عجايب هفت گانه " را بنويسند .
با وجود اختلاف نظرها ، بيشتر بچه ها اينها را نام بردند :
1- اهرام ثلاثه
2- تاج محل
3- دره بزرگ گراند كانيون
4- كانال پاناما
5- كليساي پطرس مقدس
6- ساختمان امپاير استيت
7- ديوار بزرگ چين
يكي از دانش آموزان هنوز كارش را تمام نكرده بود .
آموزگار پرسيد كه آيا مشكلي دارد ؟
دختر جواب داد :
بله ، كمي مشكل دارم ،
چون تعداد شگفتي ها خيلي زياد است و نمي دانم كدام را بنويسم .
آموزگار گفت :
آنهايي را كه نوشته اي نام ببر شايد ما هم بتوانيم كمك كنيم .
دختر با ترديد چنين خواند :
به نظر من " عجايب هفت گانه " دنيا عبارتند از :
1- ديدن
2- شنيدن
3- لمس كردن
4- چشيدن
5- احساس كردن
6- خنديدن
7- دوست داشتن
كلاس در سكوت فرو رفت .
آن چيزهايي كه به نظرمان ساده و معمولي مي رسند ،
ناديده و دست كم ميگيريم .
در حالي كه حقيقتا شگفت انگيزند !!!
همانها با ملايمت به يادمان مي آورند كه با ارزشترين چيزهاي زندگي ،
ساخته دست انسان نيستند و آنها را نمي توان خريد .
آنقدر خودمان را مشغول نكنيم كه بي توجه از كنارشان بگذريم .
من نفهميدم چرا مينويسم
از خودم ميگويم
يا از دنيا..?
براى خودم مينويسم
يا ديگران..?
انقدر فهميدم كه پاى كسى
يا چيزى درميان است!
از من و دنيا بيشتر...
از من و ديگران بزرگتر...
-بيژن جلالى-
يكي نوشت ، يكي خوند ، باز نوشت ، بازم خوند..
آخرش اونيكه نوشت مرد ، اونيكه ميخوند موند ،
حالا من مينويسم ، تو بخون
من ميميرم ، تو بمون........