آرامش شبم چند برابر مشیود؛
اگر که توکنار من باشی.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی وکنار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
زندگی جیره مختصری ست
مثل یک فنجان چای
وکنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
ف : لیدا
خدایا
هر گره ای که
به دستِ تو باز شد
من به شانس
نسبت دادم!
هرگره ای که
به دستم کور شد
مقصر تو را دانستم
خدایا کمکم کن
تابفهمم توکنار منی
نه روبروی من
خدایا
هر "گره ای" که به دستِ تو باز شد
من به شانس نسبت دادم!
هر"گره ای" که به دستم کور شد
مقصر تو را دانستم
خدای من
کمکم کن
تابفهمم توکنار منی ،
نه روبروی من...
گذشته هارانبش قبرنکن!
اگرتوکناراوآرامی دیگرچه فرقی دارد دیروز رابی توچگونه گذراند...
اگرقراربرجاماندن دردیروزبود,باورکن توامروزش نمیشدی..!
اگراوحالاکنارتو,تنهاتورامیخواهد,
تنهاتورامیبیند,
دیگرفدای سر لحظه هایتان..
هرکه بود ونبود..:)
موضوعی خیلی خطرناک واحتمال داردسبب مرگ کسان زیادی شود.
به خودت اجازه خواندن این متن را بده و خانواده ودوستانت را نصیحت کن.
حادثه اولی.
پسر بچه ای کوچک وفات کردوفهمیده شدک سبب مرگش ورود مورچه به مغزش است.
پسربچه خوابش برد وکنارش شیرینی بود مورچه امده واز راه گوشش واردسرش شده است. هنگامی ک بیدار شد احساس خارش دربعضی از قسمت های سرش میکرد.
مادرش ان را پیش دکتر برداما دکتر علش را نفهمیدودستور عکس سر را داد.هنگامی ک نتیجه را داد شگفت زده شد.
گروهی از مورچه را در جمجمه بچه دیدونتوانست اورا نجات دهدتا اینکه بچه وفات کرد به همین دلیل از گذاشتن هرگونه غذا نزدیک جای خوابت خودداری کنید.
حادثه دوم.
این حادثه در تایوان رخ داد.
مردی در بیمارستان بستری بود وپرستاراورا از گذاشتن غذا نزدیک تختش نهی میکرد.ولی او توجهی نمیکرد.
بداز ترخیصش از بیمارستان مدتی نگذشت تا اینکه خبر وفاتش را اوردند.
خانوادش میگفتندک مدام سر درد داشت بداز کالبدشکافی مورچه رادر مغزش پیداکردند.
مورچه ها قسمتی از مغزش را خورده بودند.
….پرهیز بهتر از پشیمانی است همیشه بخاطر داشته باشیم…
!منی که توکنارش نباشی تـــــــــــــــــومـــــــــــنی نمیارزد
خانم ! شماره بدم؟؟
خانم خوشگله ! برسونمت؟؟
خوشگله ! چن لحظه از وقتتو به ما میدی ؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
"بیچاره اصلا اهل این حرفا نبود "...
این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چندبار تصمیم گرفت
بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.
به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرلعنتی ،
دخترک وارد حیاط امامزاده شد
...خسته...انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود...!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سرکرد...وارد حرم شد وکنار ضریح نشست،
زیرلب چیزی میگفت انگار
خدایا ! کمکم کن...
چندساعت بعد ، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم!پاشو سر راه نشستی!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8خود
را به خوابگاه برساند ، به سرعت از آنجا خارج شد ...وارد شهر شد
اما ...اما انگار چیزی شده بود
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد،انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد
با خودش گفت :
مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه اما اینطور نبود یه لحظه به خود آمد ...
" دید چادر امامزاده راسرجایش نگذاشته "!!
دخترانه,فانتزی,شکیک,آیکن,شکلک,صورتی,شاد,قشنگ,خشگل,زیبا,باحال,دخترونه,وبلاگ نویسی,کامنتگزاری,کوچک,سایز کوچیک,ریزه میزه,جذاب,یامزهقطار مـے رود...تو مـے روے... تمامـ ایستگاهـ مـے رود...
و مـטּ چقدر سادهـ امـ کـہ سالـہاے سالـ ،در انتظار توکنار ایـטּ
قطار رفتـہ ایستادهـ امـ
و همچناטּ بـہ نردهـ هاے ایستگاهـ رفتـہ تکیـہ دادهـ امـ !!!دخترانه,فانتزی,شکیک,آیکن,شکلک,صورتی,شاد,قشنگ,خشگل,زیبا,باحال,دخترونه,وبلاگ نویسی,کامنتگزاری,کوچک,سایز کوچیک,ریزه میزه,جذاب,یامزه
زندگی جیره مختصری است…
مثل یک فنجان چـــــــــــــــای…
وکنارش عشــــــ ـق است …
مثل یک حبـــــــ ـه قند…
زندگی را با عشق،نوش جان بایـــــد کـــــــرد…
سهراب سپهری