"بچه ها لطف کنین این متن وبخونین وحتما اگه میشه نظرتونو بگین درموردش!!
البته اگه آقای مدیر تاییدش کنه"
در امتداد یک خیابان
ودر انزوای یک شب بی پایان
شاید به سوی پیچیدگی یک پوچی
جایی که نور تسلیم یک بی نهایت عمیق میشود
وگیاه چشم به طراوت ماه میدوزد
دلم دیوانه وار مشت میکوبد به دیوارهای عدم!!
فریاد میکشد نبودنت را!!
من پلک میزنم ردپایت را
ونفس نمیکشم هوای نبودنت را...
تو در من فروریخته بودی انگار...
تو از من مجنون زنجیری کوچ کرده بودی
ومرا نه به باد،نه به ماه و نه حتی به زمین
به خویشتنم سپرده بودی...
ومن نمیدانستم...قسم به آبی نگاهت،نمیدانستم
که اگر نباشی
که اگر احساس وجودت هرروز در من متبلور نشود
من هیچم...راه به جایی ندارم...دارم؟؟!!
تو بگو
تو که بذر وجودم را از ازل در بستر ابد به امانت گذاشتی
توکه از خاک به افلاکم رساندی
بگو...
به کجا قدم گذارم که سایه ی امنت در آن پهن نشده باشد؟؟!!
راه به کجا برم بی تو؟؟!!
جایی که خورشید خاکسترش را بر سر خلق میریزد؟؟یا آنجا که زمین سر بازمیزندگردش به دور خورشید را
وفقط روز میسازد وروز...روزهایی که هیچکدام به سال نمیرسندودر بلوغ محو میشوند!!
کجا روم بی تو؟؟!!
که اگر جایی باشد،که اگر جایی باشد
مرابه آنجا بی توچه کار؟؟!!
مرا بخوان
باز مرابه سوی خود بخوان...
که اگر نخوانی
تارهایی که بر در ودیوار وجودم بسته،مرا میبلعند وروحم جایی در نزدیکی خاکسپاری کنجشکهای زنده،
به خوابی ابدی فرو خواهد رفت!!
پس مرا بخوان
مرا دوباره به خود دعوت کن...
مرا از خودم بگیرو تا نهایتت ببر...
مامنی ندارم...قسم به مستی انگورها...راه ندارم
من از تو به تو بازخواهم گشت
فقط کافی ست مرا بخوانی
تا به مقصد آسمان این بار
بند کفشهایم را محکم تر ببندم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی وگیاه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نامه:
شروع کن یک قدم با تو تمام گام های مانده اش با من !!!
پروردگارت باتومی گوید:
تورادر بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود رابه من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا من خداییم را خوب می دانم
تو دعوت کن مرا برخود
به اشکی … به یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو مارا
توخواهی یافت
تو عاشق می شوی برما
وعاشق می شوم برتو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم..خدایی عالمی دارد...
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم براسب های خسته درمیدان
تورادربهترین اوقات آوردم
قسم برعصر روشن
تکیه کن برمن
قسم برروز هنگامی که عالم رابگیرد نور
قسم براختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان مارا...
که می گوید که توخواندن نمی دانی ؟
توبگشا لب....
توغیرازما مگرخدای دیگری داری...؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن باخدای خود...
تو غیر از ما چه می جویی ؟
تو با هر کس به جز با ما چه می گویی ؟
وتوبی من چه داری ؟ هیچ!!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه ودریا را
وخورشید وگیاه ونوروهستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
برخودم احسنت می گفتم
توئی زیباتر ازخورشید زیبایم
تویی والا ترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب ترین مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را...؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد...؟؟؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم من تورا ازدرگهم راندم...؟
اگردرروزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم ؟؟
که می ترساندت ازمن ؟
رها کن آن خدای دور
آن نا مهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت … خالقت
اینک صدایم کن مرا به قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام
آیا عزیزم حاجتی داری؟
توای ازما کنون برگشته …
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند...؟
بخوان ما را بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضوئی کن خجالت می کشی از من... ؟
بگوجز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است...
برای درک آغوشم
شروع کن یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من... !!
M