مهم ترين اتفاقاتِ زندگى هم
به وقتش اگر اتفاق نيفتد
مزه اش را از دست ميدهد!
مثلاً همين من "تو" را
درست در همين لحظه
در همين حال
در همين فصل
كنارِ همين روزهاى كسل كننده ام ميخواهم
مى دانى؛
آمدنت
سالها بعد هم اگر برايم رخ دهد،
نه اينكه آن روزها دوستت نداشته باشم ، نه
ولى قبول كن،
انتظار زيادش آدم را خسته ميكند...
من از احساسى كه حيف ميشود اين روز ها حرف ميزنم
از دوست داشتنى كه بايد كنارِ گوش ت زمزمه كنم و كيفى كه از ديدن صورتت وقتى با شنيدنش سرخ ميشود
من نبودنت را هر روز
مثل يك بغض مى خورم و
ميترسم از هضم نبودنت
گلايه اى نيست،
اما بايد بدانى،
اينقدر دست نيافتنى بودنت
دارد مجابم ميكند به دست كشيدن از
دوست داشتنى كه پر است از نداشتنت!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی يافتن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
وقتی ﺭﺩﭘﺎی ﺧـــــــﺪﺍ
ﺭﺍ ﺩﺭ زندگی پیدا ﻛﺮﺩﻡ، ...
ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ می توانم ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻴﻤﻢ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺍﺯ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ، حتی آرزوهای ﻣﺤﺎﻝ.
وقتی ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻢ ﺩﻳﺪﻡ، "ﺗﺮﺱ" ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺟﺎﻳﺶ ﺭﺍ " ﺍﻳﻤﺎﻥ" ﭘﺮ ﻛﺮﺩ.
ﻭﻋﺪﻩ ی ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ: ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺗﺎ ﻓﺘﺢ کنی ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﻭ ﻣﻤﻜﻦ کنی، ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭی دﺳﺖ ﻧﻴﺎفتنی ها ﺭﺍ،
ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ....
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.
Sina:
اصلاً
مهم نيست
تو چند ساله باشي
من همسن و سال تو هستم
مهم نيست
خانهات کجا باشد
براي يافتنت کافي است
چشمهايم را ببندم
خلاصه بگويم
حالا
هر قفلي که ميخواهد
به درگاه خانهات باشد
عشق پيچکي است
که ديوار نميشناسد...
⇦هرگز✘
⇦تمامت را براي کسي رو نکن✘
⇦بگذار کمي دست نيافتني باشي✓
⇦آدمها تمامت که کنند✓
مهم نيست
خانه ات كجا باشد
براى يافتنت كافيست
چشم هايم را ببندم.....
گروس عبدالملكيان
تو برای من هميشه دست نيافتنی بودی ..
حتی وقتی به من نزديک بودی ،
من تو را با علم به اين موضوع دوست داشتم !
{ کريستين بوبن }
زرگتر كه شديم !!
مــבاבهايمان تكامل يافتند !
تبديل شدند به خودكارهائي بي رحم كه نشان دهند هر اشتباهي پاك شدني نيست !
اكنون اينجايم .!!
با پاك كني ييادگاري از كودكي هايم !
مييخواهم پاك كنم ايـــלּ اشتباه را !!
ولي نميتوانم ....
بزرگتر كه شديم !!
مــבاבهايمان تكامل يافتند !
تبديل شدند به خودكارهائي بي رحم كه نشان دهند هر اشتباهي پاك شدني نيست !
اكنون اينجايم .!!
با پاك كني ييادگاري از كودكي هايم !
مييخواهم پاك كنم ايـــלּ اشتباه را !!
ولي نميتوانم ....