هميشه تنها بودن بد نيست...
وقتي يه مدت طولاني تنها ميموني يواش يواش ديگه ازش نميترسي
حتي باهاش لطيف ميشي تنها ميري بيرون, ميري سينما, ميري پارك
پنجشنبه جمعه هات پشت سر هم تنهايي ميگذره...
كم كم عادت ميكني اون وقت ديگر حاضر نيستي با هر كسي باشي كه فقط تنها نباشي,
انتخابات سخت ميشه... منطقت, ديدت عوض ميشه... كسي رو نميخواي كه تنهاييتو پر كنه...
انتخاب اشتباهي نميكني كه بعد از اين تنها تر بشي...
بــــعــضـــي وقــــتـــا آدمـــــا تــو تــنــهــايــي خــيــلــي عـــوض مـــيــشـــن .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پارك
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
عصر عصر تنهایی ست
نگاه كه كنی ميبينی همه ترجيح ميدهند صندلی جلوی تاكسی بنشينند. . .
همه تلاش ميكنند آهنگهاشان را تنهايی گوش بدهند. . . هيچكس دوستی را برای هميشه اش نگاه نميدارد،چون اينجور چيزها تاريخ مصرفشان گذشته. . .
وسيله های آشپزخانه ها نيازی به مادر ندارند و دوربينهای عكاسی نيازمند كسی نيست كه بتواند بگويد:سه،دو،يك...
خودت نگاه كن ميبينی،سلفیها و مونوپادها چقدر خوب تنهايی را حفاظت ميكنند تا مجبور نشوی از رهگذری در پارك خواهش كنی پرتره ی زيبايی از دوستيهایتان رسم كند و مجبور نشوی لبخندی از اجبار تحويلش بدهی...
چون نه دوستی هست نه رهگذری٬ همه ی رهگذرها درحال چك كردن پيام هستند. . .
هركدام از سرنشينان تاكسی آهنگی را به تنهايی گوش ميدهند. . .
اگر خدايی ناكرده روزی از اجبار سوالی از كسی پرسيدی حتما بابت خدشه دار شدن حريم وسيع تنهايیاش مفصل عذر بخواه. . .
يادت باشد که آن چند نفری را كه هنوز دوروبرت هستند نپرانی. . .
مورد داشتيمـ دختره ريموت پاركينگ رو زده و ديده در یواش باز مى شه براش بوق زده!
مورد داشتيمـ دختره ريموت پاركينگ رو زده و ديده در یواش باز مى شه براش بوق زده!
انسان موجود عجيبی استـــــ اگر به او بگـوييد در آسمـان، يـكصد ميـليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد
بي چون و چرا مي پـذيرد، اما اگر در پاركی بـبيند روی نيـمكـتي نوشته اند رنگی نشـويد بي درنگــــ انگشتــــ خود را روی نیمکتــــ می کـشد تا مـطمئـن شـود!!!
داستان کوتاه شماره 4 :روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد .
مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختي تنبيه كند.
پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك گفت:"اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسي توجه نكرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم.
"براي اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ".
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت... برادر پسرك را روي صندلي اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ....
در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند!
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند.
اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه!