...
مصاحبه یک نفر ایرانی با یک آلمانی.
ایرانی: شما ماهیانه چقدر حقوق میگیرید؟
آلمانی: 3600 یورو
ایرانی: اونوقت مخارجتون چقدره؟
آلمانی: 1800 یورو 400 تا مالیات میدیم.
ایرانی: بقیهاش را چکار میکنید؟
آلمانی: بقیهاش را دولت آزاد گذاشته هر جوری دلمون بخواد خرج میکنیم...
آلمانی: شما چی؟ حقوق ماهیانه چقدر میگیرید؟
ایرانی: یک میلیون و دویست هزار تومان تقریبا...
آلمانی: اون وقت مخارج شما چقدره؟
ایرانی: کمش 2میلیون و پانصد هزار تومان...
آلمانی: عه مگه میشه اون وقت بقیهاش را چکار میکنید!؟
ایرانی: ما رو هم دولت آزاد گذاشته هر جوری دلمان بخواد از هر جا شده بقیهاش را در میاریم.️.
...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پانصد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نگاهی به درخت سیب بیندازید.
شاید پانصد سیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است.
خیلی دانه دارد نه؟
ممکن است بپرسیم:
“چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟”
اینجا طبیعت به ما چیزی یاد میدهد:
اکثر دانهها هرگز رشد نمیکنند.
پس اگر واقعاً میخواهید چیزی اتفاق بیفتد،
بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.
از این مطلب میتوان این نتایج را بدست آورد:
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.
- باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی،
بیمه و یا حتی ایدهات را بفروشی.
- باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی.
وقتی که “قانون دانه” را درک کنیم دیگر نا امید نمیشویم
و به راحتی احساس شکست نمیکنیم.
قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
افراد موفق هر چه بیشتر شکست میخورند،
دانههای بیشتری میکارند.
باز دیروز
شهر
دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری
تهران خالی بود
بس که در سفری
آیا میدانستید که در هر ثانیه خورشید پانصد و چهل میلیون تن هیدروژن
را به چهارصد و نود و پنج میلیون تن هلیم تبدیل می کند؟
ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی بود و تعمیر آن نیز فایده ای نداشت. قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود. اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید، کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند. یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتابخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام دهد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی، این درخواست از سوی کتابخانه رد شد. فصل بارانی شدن فرا رسید. اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید. رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید. روزی، کارمند جوانی از دفتر رییس کتابخانه عبور کرد. با دیدن صورت سفید و رنگ پریده رییس، بسیار تعجب کرد و از او پرسید که چرا اینقدر ناراحت است. رییس کتابخانه مشکل کتابخانه را برای کارمند جوان تشریح کرد، اما برخلاف توقع وی، جوان پاسخ داد: سعی می کنم مساله را حل کنم. روز دیگر، در همه شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها آگهی منتشر شد به این مضمون: همه شهروندان می توانند به رایگان و بدون محدودیت کتابهای کتابخانه انگلستان را امانت بگیرند و بعد از بازگرداندن آن را به نشانی زیر تحویل دهند.