در روح برخی انسانها
انگار که کرانههایی از دریاست
هنگامیکه با آنها همکلام میشوی
گویی پاهایت را
به سمت دریا دراز میکنی
و آرامش مییابی...
#جمال_ثریا
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پاهای
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
Others might be helpful in lifting you up but nobody can make you stand on your feet, only you.
دیگران ممکنه تو بالا بردن تو مفید باشن،
اما هیچ کس به جز خودت خودت نمیتونه رو پاهای تو بایسته...
فروغ فرخ زاد از قول هممون میگه:
«در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام!
گاهی میخندم و گاهی گریه میکنم؛
اما حقیقت این است که خسته شدم.
میخواهم فرار کنم! میخواهم بروم و ناپدید شوم...»
در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام.
گاهی می خندم و گاهی گریه می کنم.
اما حقیقت این است که خسته هستم.
می خواهم فرار کنم،می خواهم بروم و ناپدید شوم.
-فروغ فرخزاد.
من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند...
.فروغ فرخزاد
"Be willing to step outside your comfort zone once in a while; take the risks in life that seem worth taking. The ride might not be as predictable if you'd just planted your feet and stayed put, but it will be a heck of a lot more interesting."
هر چند وقت یکبار مایل باشید که از منطقه راحت و امن خود خارج شوید؛ ریسک هایی را در زندگی بپذیرید که به نظر می رسد ارزش انجام دارند.
اگر فقط پاهای خود را روی هم گذاشته باشید و در جای خود بمانید، ممکن است مسیر راه قابل پیش بینی نباشد،
و این کار بسیار دشوار تر و از طرفی بسیار جالب تر خواهد بود.
ولی زندگی عاشقان را به ملایمت
و بدون سر و صدا از هم جدا می کند
و دریا جای پاهای یاران جدا شده را
روی شنهای ساحل محو می کند...
#فرانسوی.
𝐀𝐧𝐝 𝐈 𝐚𝐬𝐤 𝐲𝐨𝐮 𝐆𝐨𝐝 𝐭𝐡𝐞 𝐩𝐨𝐰𝐞𝐫 𝐭𝐨 𝐬𝐭𝐚𝐧𝐝 𝐮𝐩 𝐚𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐰𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐨𝐧 𝐚𝐧𝐲𝐨𝐧𝐞'𝐬 𝐬𝐡𝐨𝐮𝐥𝐝𝐞𝐫
خدایا از تو قدرتی را طلب میکنم که به تنهایی روی پاهای خود بایستم بدون آنکه روی شونهی کسی تکیه کنم .️
ما بیش از اندازه قوی بودیم؛
مدام می شکستیم، شکسته هایمان را بند می زدیم و ادامه می دادیم،
اشک می ریختیم، اشک هایمان را خودمان با دستهای خودمان پاک می کردیم و دوباره با تمام جسارت، روی پاهای خودمان می ایستادیم.
ما بیش از اندازه قوی بودیم، به کسی تکیه نمی دادیم، با کسی از دردهایمان نمی گفتیم و از کسی کمک نمی خواستیم.
ما به قیمت همین قوی بودن، از پا در آمدیم!
قوی بودن را برای ما بد تعریف کرده بودند...
هرگز با چشمهای من خودت را تماشا نکردهای
تا بدانی چقدر زیبایی...
هرگز با گوشهای من خودت را نشنیدهای
تا بدانی چه آرامشی در صدایت ریخته!
هرگز با پاهای من، با شوق به سمتِ خودت قدم برنداشتهای و هرگز با دستهای من دست خودت را نگرفتهای! تو هرگز با قلب من خودت را دوست نداشتهای و نمیدانی چگونه میشود عاشقت شد و از این عشق مُرد!
تو نمیدانی...
تو هیچ چیز نمیدانی...