✿ کپشن خاص ✿
یه بار بهم گفت
تنها چیزی که از یه آدم میمونه صداشه.
صدا هیچوقت نمیمیره.
می ره توی کف خونه،
یه جایی توی شکافای کابینت آشپزخونه،
توی بالش و پتوی آدم ذخیره می شه ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی پتوی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
یه بار بهم گفت
تنها چیزی که از یه آدم میمونه صداشه.
صدا هیچوقت نمیمیره.
می ره توی کف خونه،
یه جایی توی شکافای کابینت آشپزخونه،
توی بالش و پتوی آدم ذخیره می شه ...
پتو را به زور از روی من بکشی و دور خودت بپیچی!
بگویم«پس سهمِ پتوی من چی؟!»
وسط خواب و بیداری خودت را نزدیکم کنی و بگویی
«سهمت از دنیا سردشه»!
✿ کپشن خاص ✿
زندگی مانند یک پتوی کوتاه است.
آن را بالا میکشید، انگشت شستتان بیرون میزند؛
آن را پایین میکشید شانههایتان از سرما میلرزد...
ولی آدمهای شاد زانوهای خود را کمی خم میکنند و شب راحتی را سپری میکنند.
#ماریون_هاوارد
.
زندگی مانند یک پتوی کوتاه است.
آن را بالا میکشید، انگشت شستتان بیرون می زند؛
آن را پایین میکشید شانههایتان از سرما می لرزد...
آدم های وسواسی،
مدام در حال تست اندازه پتو هستند و زندگی
را نمی فهمند ولی آدمهای شاد زانوهای خود
را کمی خم میکنند و شب راحتی را سپری می کنند.
#ماریون_هاوارد
من حتی به پتویی ❣
که شبا بغلش میکنی ام ❣
حسودیم میشه،❣
آدمایی که دورتن که دیگ هیچی
بانو
مریض که میشوی
پرستارمیشوم
میآیم و مینشینم کنارتخت دلتنگی ات
موهایت را
بادستانم نوازش میکنم
میروم و قرص ماه را برایت می آورم!
تب که میکنی
درحوض شب پاشویه ات میکنم
و پتوی نمدار ابر را
رویت میکشم
دستانت رادردستم میگیرم
و تاخودصبح برایت دعامیخوانم
زندگی مانند یک پتوی کوتاه است.
آن را بالا میکشید، انگشت شستتان بیرون می زَنَد؛
آن را پایین میکشید شانههایتان از سرما می لَرزَد...
آدم های وسواس؛
مدام در حال تست اندازه پتو هستند و زندگی را نمی فهمند!
ولی آدمهای شاد؛
زانوهای خود را کمی خم میکنند و شب راحتی را سپری می کنند.
"ماریون هاوارد"
صدا تو گوشش زنگ میزد
ساکت باش
خاموش باش...
تو چه میدانی که این گونه با قساوت تمام فریاد میزنی؟
دستهایش را روی گوشش گرفت
ولی بلندتر از همیشه جملات شنیده میشدند
و هرکدام تیری در قلبش بودند...!
"ازت متنفرم هیچ وقت نبودی حالا اومدی و ادعات میشه؟تو کسی نیستی که بخوای تو کارام دخالت کنی من هر کاری که دلم بخواد میکنم"
و تو چه میدانی زمانی که نبود!
پی خوشگذرانی خودش نبود
به ولله نبود!
دنبال نون شب سفره بود که تو...
دختر کوچولو مامان،پرنسس بابا
گرسنه نخوابی...
بود هر چند کم ولی بود!
لایق بیشتر از این حرفها بود...
پاهایش دیگر تحمل وزنش را ندارد
دستش را روی قلبش میگذارد و...
دختر بی رحمش بالاخره حرف هایش را قطع میکند
اگر میتوانست زودتر اینکار را میکرد تا دیگر نشنود...
اخرین قطره اشکش در برابر فریاد های بلند دخترش فرو میریزد....
و گذشته چون فیلمی با سرعت از مغزش عبور میکند...
خانواده ای شاد و خوشحال...
مادری مهربان..
پدری به استواری کوه...
بچه ای که کامل میکند...
خانواده انها را...
کم کم دعواها،
جنگ ها،
گریز ها،
قهر ها
سر باز میکنند...
قافل از اینکه کودکی شاید کوچک،اما میبیند
میشنود و تا حدی میفهمد
میفهمد پدرش داد میزند
و مادرش فریاد...
میفهمد وقتی صدای شکستن شیشه
میاید چه اتفاقی دارد میوفتد
میفهمد وقتی پدرش دیر به خانه میاید
میفهمد مادرش حوصله پدرش را ندارد
میفهمد با هم حرف نمیزنند
میفهمد با تمام بچگی هایش همه چیز را میفهمد!
دعواها شدت میگیرند...
کار به طلاق میکشد!
پایان یک زندگی!
و شناسنامه سیاه ریشه اش را میسوزاند...
روزگاری میگذرد!
با ناله های دخترک برای دیدن پدرش
و پدری که....هه...
میگذرد...
دخترک بی پدر بزرگ میشود...
و مادرش از دخترک قافل میشود!
دخترک کوچکش بزرگ میشود...
مادرش فقط کار میکند برای راحتی دخترک...
برای اینکه چیزی کم نداشته باشد...
باز هم میگذرد!
و امروز شوم میرسد!
دخترک با شدت در را باز میکند...
حال دیگر برای واژه "دخترک"زیادی بزرگ شده است!
این را از لبان رنگینش و چشمان کشیده اش میشد فهمید!
مادرش تحمل نمیکند!
دخترش هر روز خراب تر میشود..
دورتر میشود...
مادرش با ارامش صحبت میکند!
اما دختر...!
داد میزند!پرخاش میکند!و فریاد میزند!
شاید از ته دل نه!اما کلمه تنفر کار خودش را میکند...
مادر تحمل نمیکند...
دستش را به قلبش میبرد و روی زمین میوفتد...
و دختر تازه فهمید با کسی که سالها خالصانه برایش:
پدر بود...
برادر بود....
مادر بود...
خواهر بود...
چه کرده است...
التماس میکند اما قلب مادر دیگر نمیتپد...
نبضش مثل زندگی اش ریشه اش میخشکد...
دیر میشود!و حال....!
وقتی که پارچه ای سفید پایان میدهد
به برادر و خواهر و مادر و پدر بودنش!
وقتی که خاک سرد پتوی جدید مادر میشود
وقتی که تختش تابوت کوچکی میشود
وقتی که...
وقتی که دختر میفهمد چه کرده!
وقتی که دیر میشود
و ان موقع دختر مفهوم چه زود دیر میشود را درک میکند!
گریه هایش تاثیری ندارد...
مادرش نیست...
همه کسش نیست!
دفتر خاطرات کهنه مادر چشمان دختر را از همیشه گریان تر میکند!
حسرت های مادر...
تلاش های مادر...
دوست داشتن ها بی وقفه مادر...
کار کردن های مادر
فقط برای راحتی او بود و بس!
گریه دیگر فایده ای ندارد!یادمان باشد همیشه زود دیر میشود!
(کار خودم بود...چطوره؟؟؟)
از یک وزنه بردار میپرسن سنگین ترین وزنه چقدره؟
گفت:سنگین ترین وزنه یک پتوی 200 و 300 گرمیه که واسه بلند شدن واسه ی نماز صبحه که به سخته بلند میشه یا اینکه اصلا بلند نمیشه